گنجور

 
آیتی بیرجندی

چو دهقان تاک بنشاند، کند فردوس باغش را

بپاداش عمل گیتی برافروزد چراغش را

زخال گلعذاران تا که دیدم نیک دانستم

چو بر دل لالهٔ نورسته بنهاده است داغش را

چو گل بشکفت در بستان، تفقد کردی از بلبل

زهر سو طایری آمد، گرفت از وی سراغش را

صبا هر جاست آن مسکین، زپا افتاده از هجران

برو از بوی پیراهن معطر کن دماغش را

چو بلبل رفت از بستان، نشیند زاغ بر جایش

خدا یا دور دار از باغ دولت بانگ زاغش را

در آمد آیتی یاران کنون در بزم میخواران

الا لبریز کن ساقی در این مجلس ایاغش را

 
 
 
زبان با ترانه