آن که داده است بدو آن همه زیبایی را
کاش می داد بمن صبر و شکیبایی را
مونسم، یاد تو پیوسته چو در تنهایی است
دوست دارم همه دم خلوت و تنهایی را
غنچه بگشود دهن مسأله ای گفت زعشق
بلبل آموخت از آن نکتهٔ شیدایی را
دید چون نرگس آهو وش لیلی، مجنون
بگرفته است ره بادیه پیمایی را
می توانی که دهی رحم به خوبان جهان
ای که دادی به بتان حسن و دل آرایی را
مو به مو با سر زلف تو بیان خواهم کرد
آنچه سودا به سر است این سر سودایی را
دانش آنست که راهی به حقیقت ببری
ورنه خواهی چه کنی حکمت و دانایی را
یافت در عهد خودش آیتی از همت عشق
نکته پردازی و لطف سخن آرایی را