المقالة السابع عشر: پسر گفتش بر محبوب و معیوب
جواب پدر: پدر گفتش عزیزا چند گوئی
(۱) حکایت گوسفندان و قصاب: چنین گفت آن امیر دردمندان
(۲) حکایت باز با مرغ خانگی: ز مرغ خانگی بازی برآشفت
(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد: یکی بیننده معروف بودی
(۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان: یکی پرسید آن شوریدهجان را
(۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی: یکی پرسید ازان دیوانه ساری
(۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها: اسامه گفت سید داد فرمان
(۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست: مگر پیری یکی دختر جوان خواست
(۸) حکایت آن درویش با ابوبکر وراق: شبی در خواب دید آن مرد مشتاق
(۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند: چو بود آن شیخ سالی شصت هفتاد
(۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله: مگر سفیان ثوری چون جوان بود
(۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او: یکی پیر معمر بود در شام