گنجور

 
عطار

المقالة السابع عشر: پسر گفتش بر محبوب و معیوب

جواب پدر: پدر گفتش عزیزا چند گوئی

(۱) حکایت گوسفندان و قصاب: چنین گفت آن امیر دردمندان

(۲) حکایت باز با مرغ خانگی: ز مرغ خانگی بازی برآشفت

(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر می‬داد: یکی بیننده معروف بودی

(۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان: یکی پرسید آن شوریده‌جان را

(۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی: یکی پرسید ازان دیوانه ساری

(۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها: اسامه گفت سید داد فرمان

(۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست: مگر پیری یکی دختر جوان خواست

(۸) حکایت آن درویش با ابوبکر وراق: شبی در خواب دید آن مرد مشتاق

(۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند: چو بود آن شیخ سالی شصت هفتاد

(۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله: مگر سفیان ثوری چون جوان بود

(۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او: یکی پیر معمر بود در شام