ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم
وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او
گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او
خوش خوش اندر پیچ زلفش پیچ تا مشکین کنی
شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او
نی خطا گفتم ادب نیست آنچه گفتم جهد کن
تا پریشانی نیاید زلف عنبرسان او
گر مرا دل زنده خواهی کرد جامی جانفزای
نوش کن بر یاد من از چشمهٔ حیوان او
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست
چون ببینی جانفزایی لب و دندان او
گو فلانی از میان جانت میگوید سلام
گو به جان تو فرو شد روز اول جان او
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت
درد او از حد بشد گر میکنی درمان او
چون رسی آنجا اجازت خواه اول بعد از آن
عرضه کن این قصهٔ پر درد در دیوان او
چشم آنجا بر مگیر از پشت پای و گوشدار
ورنه حالی بر زمین دوزد تو را مژگان او
هرچه گوید یادگیر و یک به یک بر دل نویس
تا چنان کو گفت برسانی به من فرمان او
چند گریی ای فرید از عشق رویش همچو شمع
صبح را مژده رسان از پستهٔ خندان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی زلف معشوق و تأثیر آن بر دل و جان عاشق میپردازد. او از صبا میخواهد که اگر از کنار زلف مشکین معشوق عبور کند، با احساساتش آشنا شود و خود را در حلقههای زلف او گم کند. شاعر با بیان درد و شوق عاشقی، به رنگین بودن و جذابیت زلف معشوق اشاره میکند و به یاد عاشقانهها و جانفزایی چشمههای حیات اشاره میکند. در انتها، نشان میدهد که عشق معشوق در جان و دل او نفوذ کرده و میکوشد که این احساسات را به دیگران نیز منتقل کند. شاعر از مژههای معشوق به عنوان یک خطر یاد میکند که میتواند عاشق را افسون کند و در نهایت بر اهمیت یادگیری از گفتههای معشوق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ای نسیم، اگر از کنار زلفهای مشکی او بگذری، مثل من، در گرد یکایک حلقههای آن زلفها سرگردان شو.
هوش مصنوعی: ممنونم از لطفی که به ما داری و محبت خود را به ما ارزانی میداری. ما به زندگی و وجود تو بسیار مدیون هستیم و همیشه این محبت را پاس خواهیم داشت. از زیبایی و جذابیت وجودت همیشه یاد خواهیم کرد و به دنبال اثری از آن میگردیم که نشاندهنده عشق و احساسات عمیق تو باشد.
هوش مصنوعی: گاهی حلقههای مشکی از زلف او به دست میگیرد و گاهی خود را در گرداب زلف او میچرخاند.
هوش مصنوعی: او با زلفهای پیچخوردهاش زیبایی خاصی دارد که اگر بخواهد، میتواند دنیا را از شرق تا غرب تحت تأثیر قرار دهد و همه جا را پر از عطر و زیبایی کند.
هوش مصنوعی: من به اشتباه چیزی را گفتم که ادب نیست. تلاش کن تا از بینظمی و آشفتگی در زلفهای خوشبو و زیبا جلوگیری کنی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی قلبم را زنده کنی، باید جرعهای از آن نوشیدنی جانافزا بنوشی و این کار را به یاد من از چشمهٔ زندگیبخش انجام دهی.
هوش مصنوعی: اگر جان داری، چه کار میتوانی بکنی؟ با دندان به پشت دست خود فشار بیاور، چون وقتی زیبایی لب و دندان او را میبینی، جانت تازه میشود.
هوش مصنوعی: به کسی که از عمق وجودت خبر دارد، سلام بگو، چرا که روح او از روز اول در وجود تو جا گرفته است.
هوش مصنوعی: جان او در وجود تو ناپدید شده و دل از دست رفته است. درد او به اندازهای افزایش یافته که اگر قصد درمان او را داری، باید به شدت اقدام کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که به آنجا رسیدی، ابتدا اجازه بگیر و سپس پس از آن، این داستان پر از درد را در دیوان او مطرح کن.
هوش مصنوعی: بهت پیشنهاد میکنم که نگاهت را از پشت پاهایت بر ندار، و به اطرافت توجه کن. چون اگر غافل شوی، او با چشمانش میتواند دلت را برباید.
هوش مصنوعی: هرچه میگوید را بیاموز و به تدریج آن را در دل خود ثبت کن، تا بتوانی آنچه را یاد گرفتهای به من به درستی منتقل کنی.
هوش مصنوعی: ای فرید، چرا اینقدر از عشق چهرهاش میگریی؟ مثل شمعی که در صبح طلوع میکند، خبر خوشی از پسته خندان او بده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او
مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او
چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او
چون به ایوان باده بگسارند دلداران او
کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او
[...]
یاد باد آن خط مشکین بر مه تابان او
یاد باد آن ماه مهرافروز نورافشان او
یاد باد آن بر زمین چون سرو بستان رفتنش
یاد باد آن بر سمند بادپا جولان او
رفت آن شاهی که چون خوان گستراندی روز بار
[...]
آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او
مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم
چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست
[...]
خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او
می شود زخم نمایان عمر جاویدان او
حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود
شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او
آستین از شاخ گل دارند دایم بر دهن
[...]
دلبر صابون فروشم دل بود حیران او
پاکدامانی ندیدم بر در دکان او
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.