اگر فرزانهام بهرچه از زلفت در اغلالم
اگر دیوانهام چون بی نصیب از سنگ اطفالم
دل من نی همین زان ماه مهر آسا نیاساید
غمی از نورسد هر دم از این چرخ کهن سالم
ندارم شوق پرواز گلستان ماهم آوازان
خوشا وقتی که در کنج قفس ریزد پر و بالم
چو تار طرهٔ شمع شب افروزم شده روزم
مثال خال مشکین غزالم تیره احوالم
ز تاب گیسوی آن ماه عالمتاب بیتابم
وز آن برگشته مژگان سیه برگشته اقبالم
چو عمری شد ره پیر قدح پیمانه پیمایم
ز خون پیمانه پرزین گنبد میناست مینالم
دگرگونست دل گوئی دم آخر رسد امشب
مباشید ای خریداران در این شب غافل از حالم
منال از دست چرخ اسرار اگرچه صدجفا بینی
مبادادر گمان افتد کسی کز دوست مینالم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال و روز خود در میان اشک و اندوه سخن میگوید و به بازیهای عاطفی خود اشاره میکند. او از زیباییهای عشق و معشوقان جوان و پیر صحبت میکند و به تضاد این عشقها اشاره دارد. شاعر میگوید که دیگر تمایلی به عاشق شدن با جوانان ندارد و به دنبال پیری است که در پای او میمیرد. او از پختگی و تجربه در عشق سخن میگوید و به این نکته میپردازد که عشق میتواند هم جوان و هم پیر باشد. به طور کلی، شعر حاکی از جستجو برای معنا و تجربه در زندگی و عشق است.
هوش مصنوعی: اگر خردمندان به خاطر زلف تو در بند هستند، من که دیوانهام، بدون بهره از محبتی شبیه به سنگ سرد کودکیم.
هوش مصنوعی: دل من از این ماه مهر به آرامش نخواهد رسید و هر لحظه از این دنیا به من غمی نمیافزاید.
هوش مصنوعی: من هیچ اشتیاقی برای پرواز در گلستان ندارم و تنها زمانی خوشحال میشوم که در گوشه قفس، پرها و بالهایم باز شود.
هوش مصنوعی: وقتی که شب را مانند نخی از موهای شمع روشن میکنم، روزم به شعفی شبیه میشود که همچون لکهای تیره بر پیشانی غزالی است. حال و روز من نیز به همین شکل تیره و غمناک است.
هوش مصنوعی: از زیبایی و درخشندگی موهای آن ماه آسمانی بیتاب و نگرانم، و از آن چشمان سیاه که سرنوشت مرا به سمت نامرادیها کشیدهاند، دلخور و پریشانم.
هوش مصنوعی: زمانی که عمرم سرآمد و به پیری رسیدم، از شراب لذتی میبرم که گویی از خون پر شده است. در زیر گنبد آسمان، از این حال ناشکیبا هستم و نالانم.
هوش مصنوعی: دل من تغییر کرده و انگار به پایان نزدیک میشود. ای کسانی که در این شب مشغول خرید و فروش هستید، از حال و احوال من غافل نباشید.
هوش مصنوعی: از چرخ روزگار غمگین نباش، حتی اگر بارها بدی و ستم را مشاهده کنی. هرگز این تصور به ذهنت نیاید که من از دوست خود گلایه میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم
نه پروازم پر افشانی، نه رفتارم قدم سایی
غباری در شکست رنگ دارم،گردش حالم
تمنایی نمیدانم، تو لایی نمیفهمم
[...]
ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته احوالم
گشاید جوی خون از دیدهٔ آیینه، تمثالم
ز تاثیر گرفتاری، تبی در استخوان دارم
که می سوزد در و بام قفس را سودن بالم
مگر آید ز فیض همّت آزادگان کاری
[...]
ز چنگ این سپهر چنگ پشت چنگ سان نالم
مکن عیبم که قامت گشته از نیرنگ آن نالم
ز بی مهری و بدعهدی این گردون دون پرور
ز سفاکی و دم سردی این خونخواره عالم
یکی دوزخ شرر آه هویدا شد پی مردم
[...]
مطاعا، مشفقا تا چند غفلت داری از حالم
ببین دور از درت گیتی پریشان کرده احوالم
ندانم شمع رخسار که روشن شد ز آمالم
که چون پروانه صرف سوختنها شد پر و بالم
اگر صد ره کتاب عشق را خوانی نمییابی
به جز شرح جنون از نسخه دیوان اعمالم
به یاد عید وصلش سلخ ماه من شود بدری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.