گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم

من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم

من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را

ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم

منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را

بیکدم دم کشم هر دم ز مستی باز بخروشم

منم آن عاشق بیخود که هم معشوقم و عاشق

ندانم من منم یا او عجب حیران و مدهوشم

شدم مست می توحید و از کثرت نیم آگه

که در میخانه وحدت چو خم باده در جوشم

من آن شهباز سلطانم که عالم شد مکان ما

ولی عنقا صفت اندر خفا و نیستی کوشم

چو از قید خودم مطلق اسیری نیستم الحق

مکن بر حال عاشق دق نه من با عقل و باهوشم