چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
نه آن دریای پرشورم که بتوان کرد خسپوشم
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم
من از کممایگی مهر خموشی بر دهن دارم
من آن بحرم که گوهر در صدف شد آب از جوشم
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد نمیگیرند بر دوشم
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس گمگشتگی و درد شاعرانه است. شاعر از اضطراب و دلشکستگی خود صحبت میکند و به نوعی نشان میدهد که موقعیتش در جامعه و زندگی، او را به شدت آسیبپذیر کرده است. او خود را به عنوان یک شخصیت غریب و بیپناه معرفی میکند که در درونش حس عمیق و تشنگی به عشق و فهم وجود دارد. همچنین اشاره میکند که هرچقدر تلاش شود، وجود او نمیتواند پنهان شود. در واقع، شعر بیانگر تنهایی، ناکامی و جستجوی شناخت و ابراز وجود است.
هوش مصنوعی: چنان قدرت و تسلط آن سرو زیبای قباپوش از من سلب شده که به نظر میرسد در آغوش من به حالتی سخت و بیحرکت مانند محراب در آمده است.
هوش مصنوعی: از بوی خون دل، برای معشوقی زیبا و دلنشین، آب میسازم. هرچند که به ظاهر مانند لبه تیغ ساکت و بیصدا هستم، اما در دل از درد و شکایت پر هستم.
هوش مصنوعی: زخم زبانها و انتقادهای مداوم ناصحان باعث شده که جنون و دیوانگی من افزایش یابد. من دیگر آن دریای آرام و مطمئن نیستم که بتوانم دردها و مشکلات خود را پنهان کنم.
هوش مصنوعی: من انسانی خاص و منحصر به فرد هستم که در دنیای آفرینش به گونهای متفاوت و شگفتانگیز قرار دارم؛ جایی که زخمهایی که دیگران تجربه کردهاند، بر چهرهام نمایان است.
هوش مصنوعی: من به خاطر کمبود محبت و احساس حیا، زبانم را بستهام. من مانند دریا هستم که درون خود گوهرهای ارزشمندی دارد، اما به خاطر جوش و خروش خود، این گوهرها از دیده پنهان ماندهاند.
هوش مصنوعی: از بینوایی آن یتیم، دامن دنیای احتمالات را میگیرم، زیرا اگر من هم به خاک تبدیل شوم، دیگر کسی بار من را بر دوش نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: آسمان بیجهت تلاش میکند تا مرا پنهان کند، اما من مثل شمعی نیستم که بتوانم زیر یک سرپوش مخفی شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من آن رندم که کفر و دین به جام باده بفروشم
به یاد یار بی درد، سرِ اغیار می نوشم
بر آرم دوزخ از سینه، که در جنت زنم آتش
اگر از شوق دیدارت به روز حشر بخروشم
چنانت دوست میدارم که با خود گشتهام دشمن
[...]
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
[...]
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
[...]
نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم
ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم
سرآمد گرچه در آغوش سازی عمر من چون گل
نشد یک بار دربرآید آن سرو قباپوشم
سراپایم چو ساغر یک دهن خمیازه می گردد
[...]
بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.