گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

من که در کوی غم عشق تو سرگردانم

سخن صبر و خرد باد هوا می دانم

ناصحا عیب مکن گرچه نظر بازم ورند

چون ز تقدیر قضای ازلی زین سانم

سرو سامان مطلب از من دیوانه دگر

زانکه سرمست می عشقم و بی سامانم

هم مگر پیر خرابات نماید مددی

تا که مشکل بمی صاف شود آسانم

نظر پاک و صفا بین که نقوش دو جهان

همه از صفحه روی تو روان میخوانم

حسن رخسار تو چون گشت عیان از رخ خوب

من ز روی همه خوبان برخت حیرانم

گرچه با شاهد و می عهد اسیری است درست

آه اگر آن بت رعنا شکند پیمانم