ما حسن روی یار ز هر روی دیدهایم
رمز اناالحق از همه عالم شنیدهایم
پیوستهایم با تو ازآن دم که خویش را
از هرچه غیرتست به کلی بریدهایم
سودای سود کرده به بازار عشق تو
یک دم لقا به ملک دو عالم خریدهایم
در عاشقی دل از دو جهان برگرفتهایم
جان دادهایم تا که به جانان رسیدهایم
گویند مرگ سخت بود ما فراق دوست
سختتر ز مرگ خویش به صدبار دیدهایم
شاید که جان بریم ز دست غم فراق
عمری بجست و جوی وصالش دویدهایم
تا روی نوربخش تو بینیم بینقاب
از قید کفر و دین چو اسیری رهیدهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و دلسوزی شاعر به محبوب خود است. شاعر از زیباییهای محبوب میگوید و به تجربههای معنوی خود اشاره دارد. او اعتراف میکند که از هر چیزی جز محبوبش فاصله گرفته و جانش را برای وصال او فدا کرده است. شاعر همچنین میگوید که فراق محبوب سختتر از مرگ است و او به دنبال وصال و دیدن روی نوربخش محبوبش از هر قید و بندی رها شده است. در نهایت، این اشعار نشاندهنده عزم و اراده شاعر در عشق و تلاش برای رسیدن به محبوبش است.
هوش مصنوعی: ما زیبایی چهره یار را از هر طرف مشاهده کردهایم و راز حقیقت را از تمامی عالم شنیدهایم.
هوش مصنوعی: ما از زمانی که خود را از هر چیزی که غیر از توست جدا کردهایم، همیشه به تو متصل و پیوستهایم.
هوش مصنوعی: ما در بازار عشق تو، با آرزوی یک لحظه دیدار، به تمام نعمتهای این جهان دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: در عشق، همه چیز را از دست دادهایم و حتی جانمان را فدای رسیدن به معشوق کردهایم.
هوش مصنوعی: میگویند مرگ بسیار دشوار است، اما جدایی از دوست به مراتب از مرگ سختتر است؛ ما بارها و بارها این را تجربه کردهایم.
هوش مصنوعی: شاید ما به خاطر درد جدایی جان بدهیم، عمری به دنبال وصال او دویدهایم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره نورانی تو را بدون هیچ پردهای ببینیم، از بندهای کفر و ایمان رها شدهایم، مثل کودکی که از اسارت آزاد شده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کو نزل عاشقان که منزل رسیدهایم
جان نورهان دهیم که نادیده دیدهایم
آزاده رسته از در دربند حادثات
رستی خوران به باغ رضا آرمیدهایم
چون چار هفته مه که به خورشید درخزد
[...]
ما خدمت تورا که بجانش خریده ام
بهر سعادت دو جهانی گزیده ایم
بر تو برای خدمت منّت نمی نهیم
ما خود برای خدمت تو آفریده ایم
انصاف درگه تو بهانه ست ورنه ما
[...]
پنجاه سال خون دلِ رز مکیدهایم
جان را چو جانِ خویش به جان پروریدهایم
نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان
جزمیکه ما به تجربه این جا رسیدهایم
از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو
[...]
دور از تو دلبرا چه جفاها کشیده ایم
وز طعن دشمنان چه سخنها شنیده ایم
آنها که دیده از غمت ای نور دیده دید
نشنیده ایم از کس و هرگز ندیده ایم
در دور چرخ سفله ز دست حریف هجر
[...]
نوروز و عید ماست که روی تو دیدهایم
وز شام غم به صبح سعادت رسیدهایم
ای نور دیده! چهرهٔ روشن به ما نمای
کز بهر دیدن تو سراپای دیدهایم
از آرزوی روی و لب جانفزای تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.