دل ز بند غم دمی آزاد نیست
بی غم عشق تو جانم شاد نیست
طاقت تاب غم عشق از کجاست
جان و دل راگر ز توامداد نیست
آنچنانم واله حسن رخت
کز جهان و جان دلم را یاد نیست
راز عشق از عاشقان باید شنید
زانکه سر عشق بازهاد نیست
دل ز جورت میخورد خون جگر
جان ما را زهره فریاد نیست
دادما ندهد ز جور عشق یار
همچو من کس عاشق بیداد نیست
زاد راهم درد و سوز و زاریست
عاشقان را غیر ازین خود زاد نیست
زاهد از منعت کند از عاشقی
گو طریق عشق را واداد نیست
گرچه شمشاد ای اسیری دلرباست
همچو سرو قامتش آزاد نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادر زاد نیست
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
هرکه او از بند خود آزاد نیست
دار ملک وحدتش آبادنیست
ناله ای کز جز دل ناشاد نیست
این بغیر از ناله ی فرهاد نیست
این تو میبینی که عقلت راد نیست
ورنه هر حدی به جز آباد نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.