مستیم تا ابد شده از بیخودی ز دست
زان باده که داد بما ساقی الست
من مست عشقم از بر ما خیز زاهدا
بد نام می شوی که بما میکنی نشست
هرگز خمار فرقت جانان ندید جان
از باده وصال چو بودم همیشه مست
من فاش گویمت دو جهان غیر یار نیست
سر چنین بلند نخواهیم گفت پست
از مظهر جهان چو توئی ظاهر از چه شد
این اختلاف مؤمن و ترسا و بت پرست
بی بهره از جمال رخت نیست ذره
مرآت حسن روی تو بودست هرچه هست
تا مهر نوربخش بتابید بر دلم
از جمله قید جان اسیری ما برست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از حالتی مستی و عشق سخن میگوید. شاعر به حالت سرمستی که از باده عشق الهی به دست آورده اشاره میکند و بیان میکند که به خاطر عشق، به هیچ چیز دیگر توجهی ندارد. او از زاهدی که به او نیش میزند و در میهمانی عشق حاضر نیست انتقاد میکند و بر این باور است که هیچ کس در دنیا جز یار او، ارزش محبت را ندارد. شاعر همچنین به تمایز میان مؤمنان و غیرمؤمنان اشاره میکند و میگوید که جمال معشوق، دلیل زیبایی و وجود همه چیز در جهان است. در نهایت، او ابراز امیدواری میکند که نور عشق، او را از قید و بندهای دنیوی آزاد کند.
هوش مصنوعی: ما تا همیشه در حال مستی هستیم، به خاطر بیخودی و سرمستی که از آن شرابی به ما داد ساقی.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، حالت مستی دارم. ای زاهد، بر ما نزدیک شو؛ چون با ما نشستی، خودت را به بدنامی میاندازی.
هوش مصنوعی: هرگز حالتی ناشی از دوری محبوب را تجربه نکردم، چرا که همیشه در حال مستی از وصال او بودم.
هوش مصنوعی: به طور مستقیم و روشن به تو میگویم که در این دو جهان، غیر از معشوق چیزی نیست. بنابراین، هرگز نخواهیم گفت که چیزی به پستی و پایینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: چرا با وجود این که تو مظهر جهان هستی، بین مؤمنان، مسیحیان و بتپرستان اینهمه تفاوت و اختلاف وجود دارد؟
هوش مصنوعی: هیچ ذرهای از زیبایی چهرهات بینصیب نیست. هرچه که هست، به خاطر زیبایی روی توست.
هوش مصنوعی: وقتی نور خورشید بر دلم تابید، از تمام بندهایی که جانم را به اسیری کشانده بود، رهایی یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از ستیهش تو همه مردمان به مست
دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست
ایام وَرد و موسم عید پیمبرست
گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست
گلزارها به آمدن آن مزین است
محرابها به آمدن این منوّر ست
آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است
[...]
ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست
هرگز مباد در جاه تو شکست
تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست
پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست
معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی
[...]
کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
[...]
هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست
بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست
آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز
کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست
ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.