گنجور

 
اسیری لاهیجی

مستیم تا ابد شده از بیخودی ز دست

زان باده که داد بما ساقی الست

من مست عشقم از بر ما خیز زاهدا

بد نام می شوی که بما میکنی نشست

هرگز خمار فرقت جانان ندید جان

از باده وصال چو بودم همیشه مست

من فاش گویمت دو جهان غیر یار نیست

سر چنین بلند نخواهیم گفت پست

از مظهر جهان چو توئی ظاهر از چه شد

این اختلاف مؤمن و ترسا و بت پرست

بی بهره از جمال رخت نیست ذره

مرآت حسن روی تو بودست هرچه هست

تا مهر نوربخش بتابید بر دلم

از جمله قید جان اسیری ما برست