گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در همه شهر حاضری در بَرِ ما نشسته‌ای

چهره به دل گشاده‌ای پرده به چشم بسته‌ای

بافته زلف سرکشش در رگ و ریشه‌ام رسن

تا نکنی تصوری کِش ز کمند رَسته‌ای

داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل

تیر بزن که از خوشی مرهم جانِ خسته‌ای

بسمل تیر عشق را آب ز خنجر آرزوست

دانه چه می‌دهی دگر ای که پرم شکسته‌ای؟

آشفته زلف دلبرت شاید دام دل شود

تا ز علایق جهان رشته جان گسسته‌ای