در همه شهر حاضری در بَرِ ما نشستهای
چهره به دل گشادهای پرده به چشم بستهای
بافته زلف سرکشش در رگ و ریشهام رسن
تا نکنی تصوری کِش ز کمند رَستهای
داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل
تیر بزن که از خوشی مرهم جانِ خستهای
بسمل تیر عشق را آب ز خنجر آرزوست
دانه چه میدهی دگر ای که پرم شکستهای؟
آشفته زلف دلبرت شاید دام دل شود
تا ز علایق جهان رشته جان گسستهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای
حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای
خاطر عام بردهای خون خواص خوردهای
ما همه صید کردهای خود ز کمند جستهای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
[...]
رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکستهای
جسمی و جسم لاغری جانی و جان خستهای
میشکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی
سر زند آه آتشین از دل دلشکستهای
منتظرم به کنج غم گریهکنان نشاندهای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.