گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گفتی بلب رسانم از اشتیاق جانت

جان من است آن لب امشب بیار بر لب

از سرو و گل چو خواهی امشب که هست در بر

مهر وی سر و قامت مشکبوی سیم غبغب

از تاب جعد مویت وز آفتاب رویت

یک دل هزار سودا یک جان و یک جهان تب

زان لب بگو حدیثی تا نیشکر نکارند

برقع فکن که پوشد رخساره ماه نخشب

می‌گفت سبزه خط با آهوان چشمت

هٰذا نَباتُ خِضرٌ یَرتَع بِها و یَلعَب

آشفته وار امشب برگو مدیح حیدر

از آن دهان شیرین کاین است عین مطلب