مرا ز عشق بسی منت است بر گردن
که بازداشته شوقم زخواب و زخوردن
نه بار کس ببرد گردنم نه گوش حدیث
که حلقه هاست ززلفت بگوش و بر گردن
چنان بنان جوم خوش که برنجان شهان
نمانده حالت رشک و نه آرزو بردن
گرت هواست که در سولجان زلف افتی
سری چو گوی بمیدان بباید آوردن
بیا بطوف گلستان عشق ای بلبل
کزین چمن بگریزد سموم پژمردن
زسر عشق مزن لاف بعد ازین درویش
اگر بسر بودت شوق نفس پروردن
کسی که طالب جانان بود ببزم وصال
زجان بیایدش اول مفارقت کردن
مرا زطعن رقیبان چه کم شود از مهر
زنیش طالب نوشت نداند آزردن
برفت چون شب عمرت بگو مپای انجمن
که شمع را بسحرگاه باید افسردن
بمیر در ره مهر علی تو آشفته
که زندگی دهدت در هوای او مردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
به روزگار عزیزان که روزگار عزیز
دریغ باشد بی دوستان به سر بردن
اگر هزار جفا سروقامتی بکند
[...]
نمیتوان دل یاری زخود بیازردن
نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن
میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر
مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن
مگر به چاره بر لب کشند جان مرا
[...]
توان به خامشی از عمر کام دل بردن
دراز می شود این رشته از گره خوردن
گرت هواست به هر نیک و بد به سر بردن
دلی چو آینه باید به دست آوردن
به هرزه جان چه کَند کوهکن نمیداند
که روزی دگران را نمی توان خوردن
به جانفشانی اگر ابروت اشاره کند
[...]
زیاده فیض توان از شکستگان بردن
که عطر گل شود افزون بوقت پژمردن
بود بخانه تاریک با چراغ شدن
ز فیض بندگی دوست، زنده دل مردن
شکستگی است، نشان درستی ایمان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.