گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شاها تو خود غریبی و آشفته ات غریب

رحمی که بر غریب بود مهربان غریب

میکشد عاقبتم درد غم عشق حبیب

بود آیا که کند چاره این درد طبیب

همه یاران سفری گشته و من مانده بجا

خرم آن روز که گوئی سفری گشت رقیب

تا تو ای روح روان پای نهادی برکاب

روح من گرد صفت رفت بدنبال رکیب

منم آن مرغ که غربت بودم صحن چمن

زآشیان مرغی اگر دور شود هست غریب

دام تزویر بود سبحه و زنار دلا

خویشتن را تو باین دام بیا و مفریب

ناشکیب است بلی عاشق صادق از دوست

عاشق آن نیست که در دل بودش صبر و شکیب

عجب آن نیست که از غیر خطا رفت بدوست

گر خطائی زود از دوست بتو هست عجب

نه مسلمان بمن آشفته وفا کرد نه گبر

ببرم رشته سبحه شکنم عود و صلیب

دادخواهی بعلی کن زخطای اغیار

که بود دست خداوند و رقیب است و حبیب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ز پی آفت هر چیز پدید است سبب

سبب آفت من فرقت آن سیم غبب

گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت

ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب

کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب

[...]

سنایی

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب

کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد

مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب

ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک

[...]

ادیب صابر

آسمانی است فروزنده به رایی صایب

آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب

تحفه صدر نبوت شرف دین خدا

بومحمد حسن بن علی بوطالب

چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه