گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

من بلبل غریبم و این آشیانان غریب

گلبن بود غریب تر و گلستان غریب

گر راندت زگلشن و گلبن عجب مدار

ای بلبل غریب بود باغبان غریب

پیش از نسیم صبح شکفته است گل بباغ

کاز بلبلان رسید بگوشش فغان غریب

دشمن هر آنچه کرد نه جای شکایتست

بر دوستان بود ستم از دوستان غریب

دل از کمان ابرو و تیر نظر شکار

صیدی غریب و تیر غریب و کمان غریب

گل گوش خود گرفت زدستان عندلیب

از من شنو زقصه که بد داستان غریب

چون طفل اشک در بدرو کو بکودوان

گوای دو دیده چند بود آنچنان غریب

تنها نه دل بشام غریبان زلفت تست

کامد اسیر هر خم او یک جهان غریب

عمریست درد نوش خراباتم و ولیک

حیران ستاده ام بدر میکشان غریب

ای عشق خود چه شد که به شهر و دیار تو

هرگز به یاد ناورد از خانمان غریب