گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دعوی عشق میکنم کذب شده دعای من

رفتی و مانده ام بجا وای من و وفای من

تنگ شده است عیش دل بیگل گلستان دل

رفت بهار و شد خزان تا چه کند خدای من

چون جرسم بغلغله طی نشده چه مرحله

باد صبا بقافله خیز و ببر دعای من

مردم دیده خون شوی وز نظرم برون شوی

تا نه کنی به پیش کس فاش تو ماجرای من

آه سحرگهی بود محرم ماه خرگهی

نامه دل باو رسان قاصد بادپای من

دم زنوا فروهلد برقش از درون جهد

گر بشبی در انجمن نی شنود نوای من

در غم عاشقی زدل خواست گواه مدعی

چهره و اشک و آه من شاهد مدعای من

وه که خلیل کی کند بابت بتکده چنین

کان بت پارسی کند با دل پارسای من

آشفته جز از علی بیم و امید خود نبر

کاز تو بود بهر دو سر خوف من و رجای من

 
 
 
مولانا

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم

چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جامی

ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من

نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من

هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی

کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من

مهر و وفای من مبین ترک جفای خود مکن

[...]

یغمای جندقی

چون به مصیبت از ازل رفت همی قضای من

چیست مصیبت دگر ساز طرب برای من

ز ابروی و قد دلستان دام منه که بس مرا

نیزه آسمان گذر تیغ جهانگشای من

خصم به جامه جدل قاسم و خلعت طرب

[...]

وفایی شوشتری

مبین به زهد خشگ و این عمامه و ردای من

که این عمامه و ردا، همه بود بلای من

نظاره کن ولای من وفای من صفای من

به بزم می کشان نگر مقام وحدّ و جای من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه