آن توانگر بمعالی که منش درویشم
کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم
گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد
بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم
من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را
دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم
هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس
اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم
تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست
درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم
من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم
فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده
گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم
از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند
کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم
سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق سخن میگوید. او خود را درویشی میداند که قلبش تنها به عشق معشوق تعلق دارد و هیچ چیز دیگری در دلش جا ندارد. شاعر بیان میکند که حتی اگر درد و رنجی به او برسد، عشق او تنها دارویی است که میتواند آرامشبخش باشد. او به شدت به معشوق وابسته است و حس میکند که آشنایی با او او را از خود بیگانه کرده و دچار فتنه و عشق شده است. در نهایت، شاعر تأکید میکند که در این کوی عشق، آرزویش فراتر از دیگران است و خود را گدایی میداند که بیش از هر کسی به عشق معشوق اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: توانگری که به مقام بلندی رسیده، از منِ درویش فراتر است و وصف او به گونهای نیست که من تصور میکنم.
هوش مصنوعی: گل من از خاک کوی تو ریشه گرفته و چون یک گوهر ارزشمند است. هرچند که خودم در مقامی پایینتر از بزرگان قرار دارم.
هوش مصنوعی: من در دل هیچ چیزی جز او را دوست ندارم، بنابراین احساسات و توجهاتم را فقط به او معطوف کردهام و تمام چیزهای دیگر را کنار گذاشتهام.
هوش مصنوعی: هر چه دشمن بود، وقتی که به آنجا رسیدم، در این مسیر چیزی جز دوست به پیش من نیامد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تا زمانی که نبض من را نگیری، درد من هیچ دارو و درمانی را قبول نمیکند.
هوش مصنوعی: من همون روزی که چهرهات رو دیدم، فهمیدم که آشناییات باعث فاصله گرفتن من از خودم میشه.
هوش مصنوعی: در دیماه، وقتی فتنهای رخ داد، کمانکشی که آماده بود گفت: تنها ابروی اوست که تیر و زخم ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حال کسانی اشاره میکند که برای تأمین نیازهای خود، همچون سگی در کوی و برزن دست نیاز به سوی دیگران دراز میکنند. او میگوید که در میان این افراد، نمیتوان کسی را یافت که به اندازه او به دیگران نیازمند باشد یا بیشتر از او در جستجوی غذا باشد. در واقع، او خود را در وضعیتی میبیند که نیاز و جستجوی او از دیگران بیشتر است.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی از تو کی مانند گدا رفتار کرد؟ آن شخص ثروتمندی که من در مقابلش درویش هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم
چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت
که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست
[...]
ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم
آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم
روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
[...]
من به شادی شده بیگانه و با خود خویشم
همت شاهوشان دارم اگر درویشم
دورم انداخت ز رویت به کمانِ ابرو
تُرک چشمت که بر آورد چو تیر از کیشم
عقرب زلف تو را چشمهٔ خورشید بلند
[...]
گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟
شاهِ شوریدهسران خوان منِ بیسامان را
[...]
من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم
غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟
گر به زنار میان چست کنم عیب مدار
من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم
نکند سود مرا کسوت درویشانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.