گنجور

 
سیف فرغانی

آن توانگر بمعالی که منش درویشم

کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم

گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد

بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم

من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را

دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم

هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس

اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم

تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست

درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم

من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم

فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده

گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم

از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند

کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم

سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟

آن توانگر بمعالی که منش درویشم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟

کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

[...]

حکیم نزاری

ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم

ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم

آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم

کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم

روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده

[...]

ناصر بخارایی

من به شادی شده بیگانه و با خود خویشم

همت شاه‌وشان دارم اگر درویشم

دورم انداخت ز رویت به کمانِ ابرو

تُرک چشمت که بر آورد چو تیر از کیشم

عقرب زلف تو را چشمهٔ خورشید بلند

[...]

حافظ

گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم

شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم

زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست

من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟

شاهِ شوریده‌سران خوان منِ بی‌سامان را

[...]

امیرعلیشیر نوایی

من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم

غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟

گر به زنار میان چست کنم عیب مدار

من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم

نکند سود مرا کسوت درویشانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه