من زفعل زشت خود ای همدمان مستوحشم
خرقه آلوده دارم مستحق آتشم
شرم میدارم زشیخ خانقاه و برهمن
نه مسلمانم نه گبرم زین سبب مستوحشم
رحمی ایدست خدا پیر طریقت از کرم
وارهانم چون اسیر دام نفس سرکشم
نیست جز جهل مرکب در وجودم ایدریغ
میزنم لاف خردمندی که اهل دانشم
گر بپاداش عمل در دوزخم خواهند برد
اهل دوزخ در فغانند از نفیر موحشم
ای طبیب درد پنهان ای علی مرتضی
تو مسیحی من زسودا عمرها شد ناخوشم
شاید ار صید مراد آشفته نخجیرم شود
نیست جز تیر مدیح مرتضی در ترکشم
زهره چنگی برقص آید ببزم آسمان
مطرب ار خواند به الحان این حدیث دلکشم
عذرم ار افتد قبول و عجزم ار آید پسند
در نجف از پارس خواهد برد دوران مفرشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر خسیسی زیر بالا کرد و بالایت نشست
منع نتوان کرد سلمان نیست اینجا جای خشم
در فضیلت چشم با ابرو ندارد نسبتی
مینشیند ابروان پیوسته بر بالای چشم
این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم
رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم
صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش
زانکه من با ناله های دلخراش خود خوشم
تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا
[...]
با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم
گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.