گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چندیست که از زمزمه عشق خموشم

مطرب بزن آن پرده که چون نی بخروشم

خون میخورم و مهر خموشی بدهانم

وقتست که همچون خم لبریز بجوشم

لبریز چو شد خم زسرش باده بریزد

بیهوده باخفای تو ای عشق چه کوشم

تا زمزمه عشق تو در گوش خرد هست

این پند حکیمان همه باد است بگوشم

ساقی لب میگون تو کافیست بمستی

با هوش زدا چند بری عقلم و هوشم

پیغام تو دوش از دهن غیر شنیدم

بنگر که چو یک کاسه بود نیشم و نوشم

نه دوش بر دوش تو بد دست کش غیر

فریاد که امشب گذرد باز چو دوشم

گر باده فروشم نخرد دفتر اعمال

این دفتر باطل به که یا رب بفروشم

پندم چه دهی پند ندارد اثر ای شیخ

تا هوش بسر دارم پندت ننیوشم

آشفته بدل ذره از مهر علی هست

گر بار گناه دو جهان هست بدوشم

با مهر علی کس نشود زنجه زدوزخ

در گوش خوش این نکته همیخواند سروشم