ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم
بنده ام کرده ای از چیست نداری نگهم
خاک آندر شدم و بوسه زدم بر پایت
تا بدانی زمقیمان در بارگهم
خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم
عارم از کسوت جم هست که با دستگهم
تلخ کامیست بسی زآن لب شکر شکنم
عقدها زد بدل آنزلف گره در گرهم
منکه جز راه حرم هیچ نمیپیمودم
طره آن بت ترسا بچه برده زرهم
نیست پیکان که از او جان ببرم یا خفتان
کشته غمزه آن جادوی عنبر زرهم
گرچه آشفته بجز ننگ ندارم نامی
فخرم اینست که مدحت گری از پادشهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره فردی است که به شدت عاشق و دلباخته معشوقی خاص است. او از دست رفتن دلش به خاطر این معشوق سخن میگوید و از احساس بندگی و وابستگی خود به او صحبت میکند. شاعر از عشق خود و حالت رقتبارش میگوید و نشان میدهد که چگونه برای جلب توجه معشوق تلاش میکند، حتی با پوشیدن لباسهای پایینتر از مقام خود. او از درد و رنجی که عشق به او میزند و حسرتش به لبهای معشوق صحبت میکند. در نهایت، با وجود اینکه ممکن است در جامعه ننگی داشته باشد، اما به خود میبالد که عشقش تا این اندازه عمیق و واقعی است.
هوش مصنوعی: ای که دل مرا با نگاهی دزدیدهای، آیا میدانی که با چشمان سیاهت، مرا به خود وابسته کردهای؟ تو چه چیزی داری که به من نظر نمیکنی؟
هوش مصنوعی: من به خاک تو افتادم و پاهایت را بوسیدم تا بدانی که من در بارگاه تو چه ارزشی دارم.
هوش مصنوعی: من جامه ای کهنش از سگ کوی تو بر تن کردهام و از این لباس پادشاهی شرمندهام، چرا که با زشتیهایی که دارم نمیتوانم به مقام والا نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: کسی که از طعم تلخ زندگی رنج میبرد، به یاد آن لبهای شیرین میافتد که برایش درد و زحمت به وجود آورده و حالا به خاطر گرههای موهایش دچار اشتباهاتی شده است.
هوش مصنوعی: من جز مسیر حرم هیچ راهی نمیرفتم، اما موهای آن بت ترسا مرا به خود جذب کرده و به سوی خود میکشاند.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به خاطر جذابیت و زیبایی آن، از پیکانی که جانم را میگیرد، رهایی یابم و در برابر آن جادوگری که به وسیله لبخندهایش قلبم را تسخیر کرده است، تسلیم شدهام.
هوش مصنوعی: هرچند در زندگیام مشکلاتی وجود دارد که باعث شرمساریام شده، اما افتخار من این است که توانستهام درباره پادشاهی که از او تقدیر میشود، شعر بسرایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چهره زرد ز خون بسته جگر ته به تهم
سرخرویی بجز این نیست ز بخت سیهم
جوی خون گرد من از دیده درآمد چه کنم
قوت پای ندارم که ازین جو بجهم
گر دهد جایگهم پیش خود آن سلسله موی
[...]
آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم
گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم
آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم
چکنم گر نکند از کرم خود نگهم
زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم
[...]
به تماشای تو بشفت بهار نگهم
ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم
بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد
بسکه افتد گره از اشک به تار نگهم
چشم بد دور، به سامان ز جمالش برگشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.