زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم
چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم
تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان
من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم
چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم
نه گریز آید از ما که دل است ناگزیرم
بخیال زلف و خطت چو شبی کنم تفکر
همه ضیمران بروید زحدیقه ضمیرم
نه همین فغانم از خلق ببرد خواب راحت
که بمردگان دمد صور زناله نفیرم
تو که کان کیمیائی تو که نور کبریائی
تو که شاه اولیائی نظری که من فقیرم
چو خضر زجوی شمشیر تو خورد آب حیوان
بزن آبیم بر آتش که زتشنگی نمیرم
زلبت حکایتی دوش شنیدم و نوشتم
که بیادگار ماند سخنان دلپذیرم
چه حلاوتم به منقار و چه شکرم به نطق است
که زآشیان جنت همه شب رسد صفیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر شدت عشق و وابستگی شاعر به معشوقش است. شاعر از احساسات عمیق خود سخن میگوید و میگوید که حتی در سختیها و شکنجهها هم نمیتواند از معشوق نظرش را برگیرد. او معشوق را انسانی بینظیر و منحصر به فرد میداند و به زیباییهای او اشاره میکند. شاعر در اثنای تفکر درباره معشوق، خود را در بند عشق او میبیند و میگوید که هرگز نمیتواند از این عشق فرار کند. او همچنین از تاثیر عشق بر وضعیت روحیاش و تاثر آن بر زندگیاش سخن میگوید. در نهایت، شاعر برای یادگاری از عبارتهای معشوقش، احساس شکرگزاری و شادی میکند.
هوش مصنوعی: از دست شکنجهگر میمیرم، اما هرگز نگاهت را از من برنمیداری. چون در خود تو درمان درد من نهفته است و از هیچکس دیگری درمان نمیخواهم.
هوش مصنوعی: تو به خاطر زیبایی بینظیرت در میان دلبران، دل من را به خود جلب کردهای و عشق بینظیرم نسبت به تو را میپرورانم.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی از بند من رها شوی در حالی که خودت در دام من هستی؟ هیچ راهی برای گریز از ما نیست، زیرا دل به ما وابسته است و ناگزیر به عشق ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر زلف و خط تو، هر شب در خیالم به تفکر میپردازم و تمام رازهای درونم از دل باغچهٔ وجودم میروید.
هوش مصنوعی: این درد و نالهام از مردم به قدری عمیق است که حتی نمیگذارد آرامش را حس کنم؛ به طوری که صدای زاری من در گوش مردگان نیز میپیچد.
هوش مصنوعی: تو که همچون طلا و جواهر باارزشی و نور و روشنایی تو بینظیر است و تو که برترین و بزرگترین اولیای الهی هستی، به من فقیر یک نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر به مانند خضر، آن ولی الهی، از جوی شمشیر تو آب حیات بنوشم، باید به آب بزنم تا آتش درونم را خاموش کند و از تشنگی نخواهم مرد.
هوش مصنوعی: دیروز از لب تو داستانی زیبا شنیدم و آن را نوشتم تا همیشه به یادگار بماند و دلنشین باشد.
هوش مصنوعی: دستگاه من چقدر زیباست و صدایم چقدر دلنشین است که از آشیانه بهشت هر شب صدای پروازم به گوش میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
[...]
بزنی اگر بتیرم نظر از تو برنگیرم
منم آن مریض مجنون که دوا نمپیذیرم
همه شب خیال زلفت بضمیر ماست مضمر
چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم
جه نهی بپای بندم چه گره زنی کمندم
[...]
بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.