گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم

چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم

تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان

من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم

چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم

نه گریز آید از ما که دل است ناگزیرم

بخیال زلف و خطت چو شبی کنم تفکر

همه ضیمران بروید زحدیقه ضمیرم

نه همین فغانم از خلق ببرد خواب راحت

که بمردگان دمد صور زناله نفیرم

تو که کان کیمیائی تو که نور کبریائی

تو که شاه اولیائی نظری که من فقیرم

چو خضر زجوی شمشیر تو خورد آب حیوان

بزن آبیم بر آتش که زتشنگی نمیرم

زلبت حکایتی دوش شنیدم و نوشتم

که بیادگار ماند سخنان دلپذیرم

چه حلاوتم به منقار و چه شکرم به نطق است

که زآشیان جنت همه شب رسد صفیرم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بزنی اگر بتیرم نظر از تو برنگیرم

منم آن مریض مجنون که دوا نمپیذیرم

همه شب خیال زلفت بضمیر ماست مضمر

چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم

جه نهی بپای بندم چه گره زنی کمندم

[...]

قاآنی

بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم

بکن آنچه می‌توانی که من از تو ناگزیرم

همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید

بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم

سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه