بیهده عمری به صرف مهر خوبان کردهایم
درد بود است آنچه او را فکر درمان کردهایم
لطمهها چون گو بسی خوردیم از چوگان زلف
بر سر میدان عشقت تا که جولان کردهایم
نیست در این شهر طفلی کاو نخوانده درس عشق
خویشتن را تا ادیب این دبستان کردهایم
ما که پیکان قضا را همچو پستان میمکیم
تا چهها در کودکی با شیر پستان کردهایم
خاتم عشق تو زیب دست نامحرم چراست
اهرمنوش تا خیانت با سلیمان کردهایم
چون زلیخا تهمتی از عشق بر خود بستهایم
یوسف خود را عبث در کند و زندان کردهایم
خود قلندروار داده خرقه تقوی به می
بر در میخانه بیجا عیب زندان کردهایم
در هوای آن پریرو کز میان خلق رفت
یک جهان جان را نثار راه دیوان کردهایم
تا کشد آن چشم مستم بر سر سیخ مژه
خویش را بر آتشینروی تو بریان کردهایم
صرف زلف مهوشان آشفته کرده عمر خود
خاطر خود را عبث ای دل پریشان کردهایم
سبحه بر زنار زلف گیسوان کرده بدل
کفر را آوردهایم و نام ایمان کردهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این عنایت بین که ما دربارهٔ جان کرده ایم
جان سرمست خوشی ایثار جانان کرده ایم
بنده ایم و بنده فرمانیم و فرمان می بریم
هرچه ما کردیم در عالم به فرمان کرده ایم
حضرتش سلطان و ما از جان غلام خدمتش
[...]
عشق را در تنگنای سینه پنهان کرده ایم
شور محشر را حصاری در نمکدان کرده ایم
در صفای سینه ما طوطیان را حرف نیست
از تریهای فلک آیینه پنهان کرده ایم
سنگ طفلان را دهد گرد یتیمی خاکمال
[...]
جلوه معنی به جیب وهم پنهان کردهایم
یوسفی در چارسوی دهر نقصان کردهایم
پشت بر کوه است طاقت تکیه تا بر رحمت است
کار دشوار است و ما بر خویش آسان کردهایم
رنگها چون شد فراهم مصرفی دیگر نداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.