گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شاهد عید از در آمد شد ز دل اندوه بیم

ساقی گل‌چهره کو مطرب کجایی کو ندیم

بعد از این دل مرده نتوان بود کز لطف هوا

مردگان را زنده می‌دارد از این جنبش نسیم

همره ما باش تا بنمایمت دیر مغان

زاهدا اینست رندان را صراط مستقیم

می‌زند در پرده مطرب نکته توحید را

فهم این معنی نخواهد کرد جز ذوق سلیم

عکس ساقی را به جام می همی‌بیند بصیر

آنچنان کز می کند حل معما را حکیم

ارتکاب معصیت را گرچه شد انسان عجول

نیست چندان در بر حلم خداوند حلیم

می‌کنم من در گنه اصرار کاندر روز حشر

تا توانم کرد میزانش بر عفو رحیم

هست شیطان را طمع آمرزش از عفو خدای

رحمت و انعام ایزد بس که شد عام عمیم

با وجود بسمله نبود ضرر در هیچ شبی

می بده ساقی به بسم الله الرحمن الرحیم