گنجور

 
سوزنی سمرقندی

مهتر آن بهتر که باشد فاضل و راد و کریم

تا هم از وی مدح او را مایه بردارد حکیم

حکمت آرا اینقدر داند که مهتر به بود

فاضل و راد و کریم از جاهل و زفت و لئیم

هر لئیم و زفت و جاهل را نگوید مدح از آنک

مادح او باشد اندر نزد دانایان ذمیم

مدح بر زفت و لئیم و جاهل آمد بیگمان

ابتر و سرد و گران و ناخوش و سست و سقیم

مرکریم و راد و فاضل را کنم مدح و ثنا

تا بود پاکیزه و عذب و خوش و سهل و سلیم

فاضل و راد و کریم امروز از ابناء کرام

نیست الا تاج دین محمود بن عبدالکریم

نایب صدر وزیران صاحب عادل که هست

صاحب جاه عریض و صاحب فضل عمیم

آنکه اندر دار دنیا از برای دین حق

یک قدم ننهاد الا بر صراط مستقیم

مستقیم احوال باشد آنکه در تیمار اوست

محترم باشد هر آن کز حرمتش سازد حریم

در فنون فضل و دانش در همه روی زمین

همبر و همتا ندارد از حدیث و از قدیم

چون الف کز راستی اصل حروف معجم است

در مقام راستان با راستی باشد مقیم

چون الف صدر سرافرازان خود شد لاجرم

تا بحرف یاو حرف باو تا و ثا و جیم

هرگز آلوده نشد لام لبش از میم می

قلب او مایل نشد هرگز بقلب لام و میم

از پی احسنت و زه نفکند خود را در بزه

وز برای لنگ را ننهاد بر آتش گلیم

پشت دست او نشد از عکس جام باده لعل

تا بمحشر با ید بیضا برآید چون کلیم

ای ید بیضا ترا در جمله انواع فضل

در مشامت از گل بستان فضل آمد نسیم

نزد تو عزت هنر دارد کز او گشتی عزیز

نزد کف راد تو عزت نه زر دارد نه سیم

خط تو از روی تشبیه است بر شکل شبه

کم کسی باشد که باشد آنمعانی را فهیم

نامهای مشترک دارند با حق بندگانت

این حدیث از روی صورت هیبتی دارد عظیم

حق شرکت نیست ثابت بنده را در ذات حق

خود کس این سودا نیارد در سویدای صمیم

گرچه شرکت باشد اندر نام با حق بنده

نیست مشرک را چنین تشریف بالله العظیم

نام حق محمود و نام نور حق محمود و تو

اندرین محمود نامی نی بنزد حق اثیم

بنده حقی و بر تو حق رحیم است وز تو

هست راضی تا بوی بر بندگان حق رحیم

حق حلیم است وز حلم خود ردادادت که تو

از برای حق بوی با بندگان او حلیم

اهل دین و اهل دنیا از برای حرص و آز

جمله در دخل نعیمند و تو در بذل نعیم

تو عدیم المثلی اندر عالم از جود و سخا

هرکه من مثل تو گوید گردد از عالم عدیم

مهترانرا از حریفی وزند یمی چاره نیست

زان هنر با تو حریف است و خرد با تو ندیم

مر ترا با صاحب ری گر قیاس آرم بفضل

دور نبود گر حیات آید از آن عظم رمیم

دیگران در می سخا ورزند و تو بیرون می

وان سخاوت نیست جز تلقین شیطان رجیم

تو توانی جود و احسان کرد با خلق خدا

بی مئی کز بعد آن آید ز غسلین حمیم

در چنین ماه معظم با چنین اهل صلاح

در چنین مجلس که با خلد است چون سیبی دو نیم

بر تو شاید آفرین گفتن که از دین واجبست

آفرین گفتن بر اهل آفرین بی ترس و بیم

جاودان در آفرین بادی چو اصحاب جنان

حاسد جاه تو در نفرین چو اصحاب حجیم

دشمن تو با غم و انده قرین باشد مدام

با نشاط و عیش باشد دوستت توام مقیم