گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گردر میکده شهر به بستند چه غم

سایه تاک مباد از سر میخواران کم

مکن ای پیر خرابات زمن جام دریغ

که بیک جام تو مستغنیم از کشور جم

تا بخلوتگه انسیم بکوری رقیب

پاسبان گو بکند در برخم مستحکم ‏

ابر گریان شده چون دیده مجنون در دشت

تا مگر لیلی گل چهره نماید زحشم

نای بلبل بنوا آمده از مقدم گل

واعظ هرزه درا گو بنهد دم بر دم

کشتی اندر شط می افکن و حکمت مفروش

تا زمی حل کنمت قاعده جز رواصم

گشت گلشن خوش و می بیغش و ساقی مهوش

لاجرم باده خمار آورد و شادی غم

روی سوی میکده کن و زدردونان بگذر

که بود خاک در پیر مغان کان کرم

زلف دلدار بکف داری و لب بر لب جام

امشب آشفته شکایت مکن از بخت دژم