گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رحمی ای عشق که من مانده بچنگ هوسم

رحمت ای شحنه و برهان تو زقید عسسم

هر کجا شمع رخی طوف چو پروانه کنم

هر کجا قند لبی هست من آنجا مگسم

هر کجا یوسف مصریست زلیخا لقبم

هر طرف ناقه لیلی است من آنجا جرسم

می ستایند کسانم که چنینی و چنان

چون به بینی بحقیقت بجهان هیچکسم

روسیه زاغم و غوغای عنادل بزبان

نوبهاری کنم و باد خزان شد نفسم

هر کجا سرو قدی هست منش فاخته ام

هر کجا لاله ستانیست منش خار و خسم

شهسواری مگر از لطف بگیرد دستم

لنگ شد بر سر میدان طلب چون فرسم

میزنم لاف که در حلقه عشقم محرم

بحقیقت سرو سر حلقه اهل هوسم

من عمل هیچ ندارم بجز از کذب و دغل

مهر حیدر مگر آشفته شود دادرسم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
همام تبریزی

تا نفس هست به روی تو برآید نفسم

ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم

در تمنای تو شد عمر و نمی‌دانم من

کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم

مشکن بال نشاطم تو به پیمان‌شکنی

[...]

سلمان ساوجی

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم

هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم

هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم

پس ازین دست من و دامن سودای شما

[...]

جهان ملک خاتون

نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم

از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم

نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی

نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم

مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند

[...]

جامی

نیست جز رخ به کف پای تو سودن هوسم

دارم امید که مبذول بود ملتمسم

من که باشم که کنم هم‌نفسی با چو تویی

اینقدر بس که به یاد تو برآید نفسم

می‌روم گاه به پا گاه به سر در ره عشق

[...]

اهلی شیرازی

هست کحل بصر از خاک ره او هوسم

لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم

با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم

آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم

شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه