گنجور

 
جهان ملک خاتون

نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم

از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم

نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی

نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم

مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند

گر کنم در دو نظر بی رخ تو هیچ کسم

می پزم دیگ هوس را به امیدی باری

که به ناموس وصال تو زمانی برسم

مرغ جانم چو هوادار سر کوی تو شد

غیر خاک درت ای دوست نباشد هوسم

نفسی بی تو نیارم زدن ای جان دریاب

هست باقی به امید رخ تو یک نفسم

گل روی تو به دست دگرانست و کنون

زان گلستان من دلخسته به خاری نرسم

طوطی جانی و هستت شکرستان بسیار

به هوای شکرستان تو همچون مگسم

دو جهان را به سر کار تو کردم چه کنم

چون شبی نیست به وصل رخ تو دست رسم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

تا نفس هست به روی تو برآید نفسم

ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم

در تمنای تو شد عمر و نمی‌دانم من

کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم

مشکن بال نشاطم تو به پیمان‌شکنی

[...]

سلمان ساوجی

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم

هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم

هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم

پس ازین دست من و دامن سودای شما

[...]

جامی

نیست جز رخ به کف پای تو سودن هوسم

دارم امید که مبذول بود ملتمسم

من که باشم که کنم هم‌نفسی با چو تویی

اینقدر بس که به یاد تو برآید نفسم

می‌روم گاه به پا گاه به سر در ره عشق

[...]

اهلی شیرازی

هست کحل بصر از خاک ره او هوسم

لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم

با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم

آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم

شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی

[...]

یغمای جندقی

گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم

می کشم جام نهان تا که برآید نفسم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه