نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم
از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم
نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی
نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم
مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند
گر کنم در دو نظر بی رخ تو هیچ کسم
می پزم دیگ هوس را به امیدی باری
که به ناموس وصال تو زمانی برسم
مرغ جانم چو هوادار سر کوی تو شد
غیر خاک درت ای دوست نباشد هوسم
نفسی بی تو نیارم زدن ای جان دریاب
هست باقی به امید رخ تو یک نفسم
گل روی تو به دست دگرانست و کنون
زان گلستان من دلخسته به خاری نرسم
طوطی جانی و هستت شکرستان بسیار
به هوای شکرستان تو همچون مگسم
دو جهان را به سر کار تو کردم چه کنم
چون شبی نیست به وصل رخ تو دست رسم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت yearning و longing را برای وصال محبوبش بیان میکند. او میگوید که فقط از لطف و مهربانی دوستش امیدی دارد و جز غم و اندوه در زندگیاش چیزی نمیبیند. شاعر میخواهد به وصال محبوبش برسد و برای این کار، تمام آرزوها و اشتیاقهایش را پخته و به امید دیدار او ادامه میدهد. او به زیبایی محبوب و درد دوری از او اشاره میکند و تمام زندگیاش را به خاطر او فدا کرده است. در نهایت، این شعر بیانکننده حس عمیق عاشقانه و احساس ناامیدی در جستجوی وصال معشوق است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، هیچ شب بر نعمت وصال تو دستم به رسم ادب دراز نمیشود. امیدوارم با لطف خود، به کمک من بیایی.
هوش مصنوعی: ما جز لطف و محبت تو کسی را نداریم که به ما کمک کند و غم و اندوه این جهان را جز تو، هیچ کس دیگری را نداریم.
هوش مصنوعی: وقتی ماه و خورشید در آسمان از کنار ما عبور میکنند، اگر فقط یک لحظه به تو نگاه نکنم، برای من هیچ کس دیگری اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: من در انتظار رسیدن به عشق تو هستم و برای این امید، آرزوهایم را به مانند غذایی در دیگ میپزم.
هوش مصنوعی: پرنده جانم وقتی که به عشق و هوای کوی تو پرواز کرد، هیچ آرزویی غیر از خاک در سرای تو ندارم دوست.
هوش مصنوعی: بدون تو نمیتوانم زندگی کنم، ای عشق من. لطفاً مرا درک کن، زیرا موجودیتم به امید دیدن چهرهات بستگی دارد و تنها یک نفس از من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: گل زیبای صورت تو در دست دیگران است، و من از این گلستان که دل شکستهام، نمیتوانم به خاری برسم.
هوش مصنوعی: طوطی جان تو، همانند سرزمینی پر از شکر و شیرینی است. من نیز به خاطر محبت و زیبایی تو، همچون مگسی هستم که به دور شکر میگردد.
هوش مصنوعی: دو جهان را برای تو تحت تأثیر قرار دادم، اما چه کنم که در شبهایی که به وصال چهرهات نمیتوانم برسم، تنها هستم و حسرت میکشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نفس هست به روی تو برآید نفسم
ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم
در تمنای تو شد عمر و نمیدانم من
کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم
مشکن بال نشاطم تو به پیمانشکنی
[...]
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم
هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم
پس ازین دست من و دامن سودای شما
[...]
نیست جز رخ به کف پای تو سودن هوسم
دارم امید که مبذول بود ملتمسم
من که باشم که کنم همنفسی با چو تویی
اینقدر بس که به یاد تو برآید نفسم
میروم گاه به پا گاه به سر در ره عشق
[...]
هست کحل بصر از خاک ره او هوسم
لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم
با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم
آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم
شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی
[...]
گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم
می کشم جام نهان تا که برآید نفسم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.