گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای باغبان که گفت که گل را به خار بخش

بر کم عیار دشت تو زر عیار بخش

ساقی وباغ باده کشان از ازل تو راست

زهاد خشک را تو می خوشگوار بخش

حور و بهشت و کوثر از بهر شیخ نه

ساقی و جام و شاهد بر میگسار بخش

سجاده را بشوی بآب در مغان

سبحه بخاک و خرقه بباد بهار بخش

نه خاکرا زکاس کرام آمده نصیب

زان جام قطره ای بمن خاکسار بخش

دین و دلی بفصل بهاران گرت بجاست

این بر گل آن بسرو لب جویبار بخش

ما را اگر مصاحب اغیار دیده ای

این جرم را بخاک کف پای یار بخش

آشفته یا رب ار چه خطاکار و مجرم است

او را بداغ مهر خداوندگار بخش

بی پرده کرده گرچه گنه پرده ام مدر

ما را به دست خود علی پرده دار بخش