گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا که در میخانه وحدت علی شد میفروش

با بقای میفروش این خم نمی افتد زجوش

زاهد آن لحظه شود صوفی که گردد خرقه پوش

صوفی آنساعت شود صافی که گردد درد نوش

خانه کی سارند اندر راه سیل اصحاب عقل

جای اندر بزم مستان کی کند ارباب هوش

دوش بر دوشند خیل عقل و دینش از قفا

تا که آنمه زلف مشکین را در افکنده بدوش

مطربی دارد نهان در پرده ضرب و اصول

گر دهل غوغا کند یا چنگ و نی دارد خروش

عاشق میخواره را از گفته واعظ چه غم

پند عامی را نخواهد داد عارف جابگوش

کی کند آشفته ترک میپرستی در جهان

تا که در میخانه وحدت علی شد میفروش

 
 
 
ادیب صابر

نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش

زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش

گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند

نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش

اوج علیین نخوانم همت عالیش را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش

سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش

گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار

از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش

مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف

[...]

سیف فرغانی

ای خریداران رویت عاشقان جان فروش

شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش

با قفاداران انجم ماه نتواند زدن

با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش

من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن

[...]

کمال خجندی

یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش

ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت

از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش

شاهدان از گوشها کردند درها را رها

[...]

حافظ

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه