گنجور

 
جهان ملک خاتون

دیگر چه فتنه می کند این باد مشک بیز

گر عاقلی دلا به سوی بوستان گریز

از باد صبحدم به چمن بین شکوفه ها

بنشین به زیر آن و شکوفه به سر بریز

ای نور هر دو دیده بینا ز روی لطف

با غمزه گو که بی گنهی خون ما مریز

دل رفت در شکنج دو زلفش مقام کرد

از وی بگو که چون بردش کس به تیغ تیز

دانی که رستخیز قیامت چگونه است

روز فراق بین که چنانست رستخیز

گم کرده ای دلا به سر کوی یار هوش

بی حاصلست خاک درین ره کنون مبیز

تا کی جهان به درد غمش مبتلا شوی

مشکل توان نمودن با بخت بد ستیز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما

زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز

اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست

لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز

فلکی شروانی

چون خشم او شود گه کین و ستیز تیز

گردون کند نفیر که ای رستخیز خیز

محتشم کاشانی

ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز

انجام دور حسن تو آغاز رستخیز

جولانی تو راست که جولان ز لعب تو

صد رستخیز خاسته از هر نشست و خیز

هر روز می‌کند ز ره دعوی آفتاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه