گنجور

 
ناصر بخارایی

دود دل آتش پنهان مرا پیدا کرد

راز سر بستهٔ گل باد صبا رسوا کرد

سبزهٔ خط تو تا بر لب شیرین بدمید

همچو فرهاد دلم را هوس صحرا کرد

همت من همه بر قامت و بالای شماست

مرغ پرواز ز پستی به سوی بالا کرد

با غمت در دل تنگم دو جهان یک ذره‌ست

چه گهر بود که از قطرهٔ خون دریا کرد

جان پاکست تن تو به دل من ره یافت

نور چشم است رخت در نظر من جا کرد

نالهٔ ابر سوی قطره سلام بحر است

که تو از مائی و باید گذری بر ما کرد

لذتی در سخن از لعل تو دارد ناصر

طوطی ناطقه را شکر تو گویا کرد