گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کسی که با سگ کوی تو آشنا نبود

به او مصاحبت عاشقان روا نبود

به میکده به گدایی هر آنکه چهره نسود

اگر چه خود جم عهد است پادشا نبود

مکن خلاف محبت که در طریقت عشق

به کیش اهل محبت جز این خطا نبود

حکایت از تو و بدعهدی‌ات نخواهم کرد

که حسن را به جز این کار اقتضا نبود

اگر تو دام نهی یا کمند برچینی

که هیچ صید ز قیدت به تارها نبود

به غیر نرگس مستت به پارس فتنه نماند

به غیر آن قد و بالا دگر بلا نبود

از غیر گرچه محبت بود که عین جفاست

ز دوست گرچه ستم می‌رسد جفا نبود

به کوی میکده جویند می‌کشان اکسیر

ز شیخ شهر کسی چشم بر عطا نبود

گدای تو بود آشفته یا علی دریاب

فکندنش به در این و آن روا نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode