گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کسی که با سگ کوی تو آشنا نبود

به او مصاحبت عاشقان روا نبود

به میکده به گدایی هر آنکه چهره نسود

اگر چه خود جم عهد است پادشا نبود

مکن خلاف محبت که در طریقت عشق

به کیش اهل محبت جز این خطا نبود

حکایت از تو و بدعهدی‌ات نخواهم کرد

که حسن را به جز این کار اقتضا نبود

اگر تو دام نهی یا کمند برچینی

که هیچ صید ز قیدت به تارها نبود

به غیر نرگس مستت به پارس فتنه نماند

به غیر آن قد و بالا دگر بلا نبود

از غیر گرچه محبت بود که عین جفاست

ز دوست گرچه ستم می‌رسد جفا نبود

به کوی میکده جویند می‌کشان اکسیر

ز شیخ شهر کسی چشم بر عطا نبود

گدای تو بود آشفته یا علی دریاب

فکندنش به در این و آن روا نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

سپید سیم زده بود و در و مرجان بود

ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت

[...]

کسایی

به وقت دولت سامانیان و بلعمیان

چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود

مجیرالدین بیلقانی

مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود

ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود

نوای عیش ز یاران همنفس باشد

چو همنفس نبود عیش را نوا نبود

ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

تویی که همّت تو از کرم جدا نبود

چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود

گمان مبر که بود رای پیرپا برجای

اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود

چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای

[...]

ابن یمین

ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی

مرا چو دید که جز میل انزوا نبود

چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد

ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود

جواب دادم و گفتم که این مپرس از من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه