تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
اگر زمسند تو پشتی قضا نبود
شگفت مانده ام الحق ز ابر نر دامن
که لاف جود زند وز توش حیا نبود
زمین حضرت توبوس می دهد گردون
بهر زه قامت گردون چنین دوتا نبود
بکوهسار اگر بانک برزند سخطت
زبیم بأس توش زهرۀ صدا نبود
چه سنگ کوه که دندان کین بروسایی؟
که بی قرارتر از سنگ آسیانبود
اگر زلطف تو پیوند جان خود سازیم
حیات ما پس از این عرضۀ فنا نبود
میان سینه و لب سالها بود محبوس
هر آن نفس که تو را اندر آن رضا نبود
لطافت لب خندان تو بگل ماند
ولی دریغ که گل را همی بقا نبود
زروی لطف و کرم ماجرای من بشنو
که صوفیانرا چاره زماجرا نبود
سبیل تربیت و اصطتاع و دلداری
چوهست باهمگان با منت چرا نبود
خلاف رای تو یا وفق رای بدخواهان
چه کرده ام که مرا بهره جز عنا نبود؟
کدام نسبت بد خدمتی بمن باشد
که با من از پی آن جرمت اعتنا نبود
بحرف جرمم ار انگشت بر نهند رواست
که تا عقوبتم آخر تعمّدا نبود
حقوق من همه بگذار چون منی شاید
که پاردوست بدامسال آشنا نبود
گرفتم آنکه خود از من کژی پدید آمد
نهاد هیچ بشر خالی از هوا نبود
زآفتاب بهم من؟ که بابصارت خویش
ممّر او همه برخطّ استوا نبود
کرم کجا شد و انعام را چه پیش آمد؟
چرا ازین دو یکی پای مردما نبود؟
و قار و حلم و زجرم و خطاستوده شدند
وقار و حلم چه باشد اگر خطا نبود؟
بقول حاسد و مفسد ندار خوارو خجل
مرا که جز بجناب تو انتما نبود
بریزخون من و آب روی من بریز
بجان تو که مرا طاقت جفا نبود
کژیّ کار من از راستیست بر کارت
مرا اگر نبود شغل،بل که تا نبود
اگر رضای تو عزلتست خاک بر سرشغل
که با کراهت تو عیش با نوا نبود
زیان جاهی ومالی توان تحّمل کرد
ولی شماتت اعدا،هلا هلا نبود
هلا هلا سخن عامه است ومعذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود
چو تو مراقب نهم وننگ من نکنی
باضطرار مرا چاره جز جلا نبود
ز بیخ بر مکن آنرا که غرس دولت تست
که این ز روی کرم لایق شما نبود
بشاعران همه تشریف و سیم و زر بخشند
منم که خود صلت من بجز قفا نبود
مده ز دست متاعی که کم بدست آید
روا بود که چو دربایدت، بجا نبود؟
اگرچه لاف زدن از خود احمقی باشد
درین دیار به از من سخن سرا نبود
به پارسی و به تازی به نظم و نثر سخن
همی زنم نفسی گرچه بیخطا نبود
ز هیچ فن ز فنون هنر نیم خالی
اگرچه هر یک تا حدّ انتها نبود
چنان بمهر تو صافیست جان روشن من
که صبحدم را با مهر آن صفا نبود
چو از میانه به بی رونقی شوم منسوب
اگر نکو بود از بهر من ترا نبود
گناه من همه شرمست و خویشتن داری
که خاک بر سر شاعر که او گدا نبود
خدای بر تو ز من تا بدین که خصم منست
بحضرت تو بود هیچ فرق یا نبود؟
بصورت ار چه که هستیم هر دو خدمتکار
و لیک مهر گیا چون ترش گیا نبود
بنام پرده بود هر دو ، لیک نزد خرد
حجاب مزبله چون پردۀ نوا نبود
صبا و نکبا هستند هر دو باد و لیک
هبوب نکبا چون جنبش صبا نبود
برنگ هم بود امّا بوقت عرض هنر
بلارک یمنی شاخ گند نا نبود
اگرچه هر دو کمر بسته از زمین رویند
بذوق نیشکر از جنش بوریا نبود
کجا بشاید گفتن که این چنینها را
نصیب باشد ازین دولت و مرا نبود؟
چو اشتر و چو دراژاژ خای و یافه درای
نیم اگر چره مرا اشتر و درا نبود
متاع من هنر و فضل و مهر و اخلاصست
ولی چه سود؟ چو این را دو جوبها نبود
تو نام نیک طلب ،مال را چه وقع بود؟
که این بماند و آنرا بسی بقا نبود
زر و درم بنماند نظر بمعنی دار
که پس فکنده بزرگان به ار ثنا نبود
حدیث حاسد اگر خوار می نشاید داشت
حقوق بنده بیکبار هم هبا نبود
تجاسر دوسه مجهول بر وقعیت من
یقین شناس که رفع بالا بتدا نبود
گواه محضر ایشان عنایت تو بس است
بلی عنایت قاضی کم از گوا نبود
نباشد این همه زشتی من که صورت دیو
چنانکه می بنگارند ، دیو را نبود
گناه باشد و عذر گناه هم باشد
ولیک علّت ناخواست را دوا نبود
مرا چو خرج بیفزود دخل کم کردی
مکن ، کز اهل مروّت چنین سزا نبود
عمل تو خرج کنی سیم دیگران ببرند
رسوم قطع فتد جای غصه ها نبود
برّد تقدمه باری اشارتی فرمای
که عزل و تقدمه با یکدگر روا نبود
من از طمع ببرم جود تو چه عذر آرد؟
که چون منی را زوخواهش عطا نبود
من این بگفتم و رفتم، تو دانی و کرمت
بدست ما بجز از خدمت و دعا نبود
اگر عنایت تو با منست باکی نسیت
وگر عنایت تو نیست این بها نبود
تو بر جناح سفر کار من چنین دریاب
که من چو فوت شوم آنگهم قضا نبود
برو براحت و باز آی در ضمان امان
که کارهات بجز وفق اقتضا نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره بندگی و خضوع عاشقانهی شاعر نسبت به معشوق و قدرت اوست. شاعر از کرم و لطف معشوق سخن میگوید و تأکید میکند که بدون محبت و حمایت او، زندگیاش بیمعنا و بدون ارزش خواهد بود. او به مسائلی مانند گناه، عذر، و حسادت اشاره میکند و معتقد است که هر کدام از اینها میتواند بر رابطهاش با معشوق تأثیر بگذارد. در نهایت، شاعر ابراز میکند که هیچ چیز در زندگیاش نمیتواند جایگزین محبت معشوق شود و به سادگی با پرهیز از خطاها سعی در جلب رضایت او دارد.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که ارادت و تلاش تو همیشه از مهربانیات جدا نیست، مانند این که نور خورشید هرگز از خود روشنی نمایان نمیکند.
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که چون پیری با تجربه است، همیشه نظرش درست است. اگر او به وسیلهی تو و نیرنگهایت، تواناییهایش را از دست بدهد، دیگر نمیتواند به درستی راه را پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که پای شریعت در میان باشد، اگر برای تو تکیهگاهی از قضا و سرنوشت وجود نداشته باشد، چه بر تو میگذرد.
هوش مصنوعی: من به حقیقت متعجبم از اینکه چطور ابر نر میتواند دامن بزند و از خود سخن از نیکوکاری بگوید، در حالی که از خود حیا ندارد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر قد و قامت تو، حضرت، به تو ادای احترام میکند؛ زیرا هیچ چیز دیگری در این عالم به زیبایی و شکوه تو نیست.
هوش مصنوعی: اگر در کوهسار بانگ و فریادی بلند شود، صدای تو به اندازهای قوی و رساست که هیچ ترسی از آن ندارد و همچون زهرهای درخشان طنینانداز میشود.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که دندان خشمی از بیثباتی سنگ کوه بجوشد؟ در حالی که هیچ چیز بیقرارتر از سنگ در آسیاب وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر با لطف تو ارتباط روحی برقرار کنیم، زندگی ما دیگر به فنا و نابودی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: سالهاست که در سینهام نفسهایی حبس شدهاند، هر بار که از تو راضی نبودهام، آن نفسها به لبهای من نمیآیند.
هوش مصنوعی: لبخند دلنشین تو همچون گل است، اما متأسفانه گل نیز عمری ندارد و نمیتواند همیشه باقی بماند.
هوش مصنوعی: از روی مهربانی و بخشش ما، داستان من را بشنوید، زیرا صوفیان برای حل مشکل من راه حلی ندارند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در مسیر تربیت، تعالی و آرامش خاطر برای دیگران با لحاظ شکرگزاری و احترام، همراهی نباشد؟
هوش مصنوعی: من چه کردهام که بر خلاف نظر تو یا طبق نظر دشمنانم عمل نکردهام و نتیجهاش جز دردسر و رنج نبوده است؟
هوش مصنوعی: چه نسبتی میتواند به این بدی به من باشد که تو به خاطر جرمی که مرتکب شدهام، هیچ توجهی به من نکردی؟
هوش مصنوعی: اگر بر من اتهامی بزنند، جایز است که به آن اشاره کنند، زیرا تا زمانی که عذابم آغاز نشده، عمدا گناهی انجام ندادهام.
هوش مصنوعی: تمام حقوق من را بپرداز، زیرا شاید منی که به تو محبت دارم، امسال به خوبی شناخته نشدهام.
هوش مصنوعی: من کسی را به دست آوردم که خود باعث کجی من شد. هیچ انسانی را نمیتوان یافت که از تمایلات و خواستههای درونی خالی باشد.
هوش مصنوعی: آیا من از خورشید متاثر میشوم؟ که با دیدگان خود میبینم، او همواره در خط استوا نیست.
هوش مصنوعی: کرم کجا رفته و چه بر سر انعام آمده است؟ چرا از این دو یکی در زندگی مردم وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: وقار و آرامش و ادب من به خاطر اشتباهاتم شناخته شدهاند. اما آیا واقعا وقار و آرامش معنایی دارد اگر اشتباهی وجود نداشته باشد؟
هوش مصنوعی: به گفته دشمنان و کسانی که برایم حسرت میخورند، من بیچاره و شرمنده هستم، زیرا هیچکس جز تو را نداشتهام.
هوش مصنوعی: ای کاش برای من که درگیر درد و رنج هستم، مقداری آب بریزی تا بلکه آرامی بگیرم، چون دیگر طاقت تحمل بیمهری و بیاحترامی را ندارم.
هوش مصنوعی: کارهای من به خاطر راست بودن کار تو اشتباه شده است. اگر تو شغف و وظیفهای نداشتی، من هم به کاری نمیپرداختم.
هوش مصنوعی: اگر راضی به تنهایی و دوری هستی، پس چه ارزشی دارد شغل و کار، که بدون رضایت تو زندگی با لذت نخواهد بود.
هوش مصنوعی: میتوان در برابر خسارتهای مالی و از دست دادن مقام تحمل کرد، اما سرزنش و سخنان منفی دشمنان بسیار سخت است.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که موضوعاتی که درباره آنها صحبت میکنم، نوعی از گفتار عمومی و رایج است و من به نوعی معذور و عذرخواه هستم، زیرا نظم و ترتیب موجود در کلمات من ناچار از نوسانات و اختلالات ناشی از دلهای خسته و دل شکسته جدا نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که تو از من مراقبت میکنی و باعث شرم من نمیشوی، من هیچ راهی جز اینکه خود را دور کنم، ندارم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نباید چیزی را از ریشه بکنید که پایهگذاری و آیندهی خوبی برای شما دارد، زیرا این نعمت به خاطر لطف و کرم طبیعت برای شما به وجود نیامده است.
هوش مصنوعی: شاعران به دیگران احترام و ثروت میدهند، اما من تنها چیز قابل توجهی که دارم، صرفاً پشت سرم است و چیز دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که چیزی را که به سختی به دست آمده، نباید به راحتی از دست داد. اگر قرار است چیزی را از دست بدهیم، باید در انتخاب آن دقت کنیم و آن را با ارزش بیشتری نگه داریم.
هوش مصنوعی: گرچه بزرگنمایی و خودنمایی در این سرزمین نشانهی نادانی است، ولی به نظر من کسی بهتر از من سخن نمیسرازد.
هوش مصنوعی: من به پارسی و عربی جملات و اشعار میسازم و صحبت میکنم. هرچند ممکن است در کارم اشتباهاتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: هیچیک از هنرها به طور کامل و بینقص نیستند، اما هر کدام از آنها سرمایه ارزشمندی را در خود دارند.
هوش مصنوعی: جان من به قدری از محبت تو خالص و روشن است که حتی روشنایی صبحگاه هم به آن پاکی و صفا نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگر من به میان بیتوجهی و بیرونق برسم، اگر تو خوبی و نیکی داشته باشی، این خوب بودن تو برای من فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من تمام عیبهایم ناشی از شرم و خویشتنداریام است و این شاعر که خود را در چنین وضعیتی میبیند، نباید خود را تحقیر کند.
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که به خاطر دشمنیام با الخصم، آیا در نزد تو هیچ تفاوتی وجود دارد یا نخواهد داشت؟
هوش مصنوعی: هرچند که ما هر دو به نوعی نوکر و خدمتکار هستیم، اما مهر و محبت ما مانند گیاه ترش نیست که تلخی و زحمتی در آن باشد.
هوش مصنوعی: با نام پرده، هر دو چیز پوشیده است، اما در نظر خرد، پردهای که بهواقع نوا ندارد، همچون حجاب بیارزش و بیمعناست.
هوش مصنوعی: باد صبا و باد نکبت هر دو وجود دارند، اما باد نکبت حرکتی ندارد و مانند باد صبا زنده و پرتحرک نیست.
هوش مصنوعی: در آن زمان که فرصت هنرنمایی پیش آمد، اگرچه در ظاهر نشانی از زیبایی نبود، اما در باطن، تواناییها و استعدادها کاملاً مشهود بودند.
هوش مصنوعی: هرچند هر دو از زمین برمیخیزند و تلاش میکنند، اما لذت و شیرینی که از نیشکر به دست میآید، از جنس بوریا نیست.
هوش مصنوعی: کجا میتوان گفت که افرادی مثل او به چنین خوشبختیهایی دست پیدا کردهاند و من از آن بیبهرهام؟
هوش مصنوعی: اگر مثل شتر و دراز است و سختیها را تحمل میکند، اما اگر شتر و دراز نباشد، پس من در این زندگی چگونه میتوانم ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: دارایی من هنر، فضیلت، محبت و صداقت است، اما چه فایده دارد وقتی که جایگاهی برای این ارزشها وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: اگه به دنبال نام نیکی باشی، پس مال و ثروت چه ارزشی دارد؟ زیرا مال گذراست و نمیتواند همیشگی و دائمی باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که ثروت و مال دنیا باقی نمیمانند و بهتر است که به معنای واقعی زندگی توجه کنیم، زیرا بزرگان در گذشته به این مسئله پی بردهاند که تنها ستایش و ارزشهای حقیقی هستند که باقی میمانند.
هوش مصنوعی: اگر شخص حسود از خود حرفی بزند که تو را خوار کند، بدان که او هیچگاه حقوق تو را نادیده نگرفته و بر تو بخشیده نشده است.
هوش مصنوعی: شجاعت چند نفر ناشناخته بر حقیقت من، به یقین من را شناخته است که در ابتدا مشکلی وجود نداشت.
هوش مصنوعی: شهادت و توجه آنها به کارهایت کافی است، بله، گواهی قاضی هم از گواهی دیگران کم اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: من این همه زشتی را ندارم که بر اساس ظاهر دیو را مینگرند، زیرا دیو به آن صورت زشت نیست.
هوش مصنوعی: اگرچه خطا وجود دارد و بهانهای برای آن هم هست، اما بهانهای برای رفتار نادرست نمیتواند درمانی برای علت ناشناخته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که شما هزینهام را افزایش دادید و در عوض، درآمدم را کاهش دادید، این کار درست و شایستهای نیست، زیرا از آدمهای با مروت و جوانمردی انتظار نمیرفت چنین رفتاری انجام دهند.
هوش مصنوعی: اگر عمل تو برای دیگران خرج شود و دیگران از نتیجه آن بهرهبرداری کنند، در این صورت عادتها و نشانههای غم و اندوه از بین میرود.
هوش مصنوعی: پرندگان به نشانهای از حضرت حق نشان میدهند که تغییر و جابجایی در امور با یکدیگر سازگاری ندارد.
هوش مصنوعی: اگر من از روی طمع از generosity (بخشش و سخاوت) تو دور شوم، چه دلیلی برای آن وجود دارد؟ زیرا فردی مثل من هرگز شایسته دریافت نعمتها و عطاهای تو نیست.
هوش مصنوعی: من این را گفتم و رفتم، تو خود میدانی که جز از خدمت و دعا هیچچیز دیگری در دست ما نیست.
هوش مصنوعی: اگر محبت و توجه تو شامل حال من باشد، ترس و نگرانی ندارم؛ ولی اگر چنین توجهی نباشد، این درد و رنج ارزش تحمل ندارد.
هوش مصنوعی: تو در سَفر به شغف و شوق من توجه کن، زیرا وقتی که از دنیا بروم، دیگر قضای دیگری در کار نیست.
هوش مصنوعی: برو و با آرامش زندگی کن، سپس دوباره به خوشی بازگرد. اینجا در امن و امان هستی، زیرا کارهایت جز مطابق با وضعیت و مقتضیات نبوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
[...]
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود
ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
نوای عیش ز یاران همنفس باشد
چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد
[...]
ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
[...]
بنور چشم پیمبر که نور ایمان بود
عقیق صفوت یاقوت شرع را کان بود
نبود هیچ بعذر احتیاجش از پی آن
که شمع جمع طهارت ازو فروزان بود
از آن بوصلت او زهره شد بدلالی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.