شبی گر بوسه زان شیرین دهانم اتفاق افتد
مرا در عین ظلمت آب حیوان در مذاق افتد
می و معشوق در خلوت چو بیغیرت میسر شد
غنیمت دان که این نعمت تو را کم اتفاق افتد
فروزد گر به کاخت پرتو شمع رخ جانان
عجب نبود که خور پروانهوارت در رواق افتد
کند ساعد اگر رنگین ز خون عاشق مسکین
کند او را بهل چشمش چو بر آن سیمساق افتد
به دوشم گر نهی کوه احد بر دل گران ناید
ولی بار فراقت بر دلم تکلیف شاق افتد
ز درد اشتیاقم دم زند گر نایی مجلس
ز وحشت نای را اندر گلو دردم حناق افتد
بچم در بوستان تا سرو ناز اندر نیاز آری
بکش پرده که گل در بوستان از طمطراق افتد
تو را طاق ابروان آرامگاه مدعی گشته
دلم را بس عجب نبود اگر طاقت به طاق افتد
حجاز و کعبه او را فرامش سازم از خاطر
مرا آشفته گر رحل اقامت در عراق افتد
عراق درگه حیدر علی داماد پیغمبر
که بر عرش درش در پویه رفرف بابراق افتد
بلی صعبست دوری تن و جان صعبتر از آن
اگر اندر میان جان و جانانت فراق افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.