گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اسیر عشق شدن عقل را قرار نبود

نظر به منظر خوبان به اختیار نبود

قرار داد که من بی‌قرار او باشم

دریغ و درد که آن عهد برقرار نبود

ندانم اینکه دلم صیدِ نیم‌بسملِ کیست

به دشتِ حُسن جز آن ترک شهسوار نبود

ز سلسبیل لبت بس که باده گشت سبیل

جز آن دو نرگس بیمار در خمار نبود

به ناز آمد و دامن‌فشان ز من بگذشت

مگر که خرمن خاکی به ره غبار نبود

هزار گل ز گل از فیض نوبهار دمید

به غیر لاله در این باغ داغدار نبود

چهار طبع مخالف به شمع عرضه نمود

به مشربش به جز از نار سازگار نبود

چه شد که صومعه بربست و میکده بگشود

که این گمان به تو ای دور روزگار نبود

مگو ز گفتنِ حق داده باد سِرّ حلاج

سزای کاشف اسرار غیر دار نبود

اگر نه خلق نبی بود و ذوالفقار علی

به خلق سِرّ خدا هرگز آشکار نبود

اگر نه عفو تو بودی سزای بندگی‌ات

که بود کز عمل خویش شرمسار نبود

نبود کار تو مدح حیدر آشفته

تو را بهر دو جان هیچ افتخار نبود

اگر نه داغ توام بود زیب پیشانی

مرا به کعبه و بتخانه اعتبار نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

میان ما و تو دوری به اختیار نبود

مرا زمان فراق تو در شمار نبود

گذار بود مرا با تو هر دمی ز هوس

به منزلی، که هوا را در آن گذار نبود

حدیث گفتن و اندیشه از رقیبی نه

[...]

جهان ملک خاتون

گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود

به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود

کناره کردم از آن آستان ز بیم رقیب

به اختیار خودم گرچه بخت یار نبود

ز غیب دامن وصلش فتاد در دستم

[...]

طغرای مشهدی

درین چمن، گل امسال همچو پار نبود

به جای غنچه شاداب، غیر خار نبود

صنوبر از همه سو آفتاب گز می کرد

ز برگ ریز خزان سایه با چنار نبود

پیاده، رو به عدم داشت فوج تاج خروس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه