گنجور

 
جهان ملک خاتون

گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود

به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود

کناره کردم از آن آستان ز بیم رقیب

به اختیار خودم گرچه بخت یار نبود

ز غیب دامن وصلش فتاد در دستم

ولی چه سود دریغا که پایدار نبود

به باغ عیش گل آرزو همی چیدم

به کام خویش زمانی که بیم خار نبود

به بوستان وصالش نوای مرغ دلم

ز شوق آن رخ چون گل کم از هزار نبود

به هر چمن که رسیدم گلی طلب کردم

به رنگ رویش و در هیچ لاله زار نبود

هزار سحر که بنمود نرگس رعنا

یکی به شیوه ی آن چشم پر خمار نبود

هزار ناله بکردم ز درد و یک سر مویی

به هیچ در دل سنگین آن نگار نبود

هزار شربت زهر از غم جهان خوردم

ولی به تلخی اندوه هجر یار نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

میان ما و تو دوری به اختیار نبود

مرا زمان فراق تو در شمار نبود

گذار بود مرا با تو هر دمی ز هوس

به منزلی، که هوا را در آن گذار نبود

حدیث گفتن و اندیشه از رقیبی نه

[...]

طغرای مشهدی

درین چمن، گل امسال همچو پار نبود

به جای غنچه شاداب، غیر خار نبود

صنوبر از همه سو آفتاب گز می کرد

ز برگ ریز خزان سایه با چنار نبود

پیاده، رو به عدم داشت فوج تاج خروس

[...]

آشفتهٔ شیرازی

اسیرعشق شدن عقل را قرار نبود

نظر بمنظر خوبان باختیار نبود

قرار داد که من بیقرار او باشم

دریغ و درد که آن عهد برقرار نبود

ندانم اینکه دلم صید نیم بسمل کیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه