گنجور

 
اوحدی

میان ما و تو دوری به اختیار نبود

مرا زمان فراق تو در شمار نبود

گذار بود مرا با تو هر دمی ز هوس

به منزلی، که هوا را در آن گذار نبود

حدیث گفتن و اندیشه از رقیبی نه

بهم رسیدن و تشویش انتظار نبود

به چند گونه مرا از تو بوسه بود و کنار

که هیچ گونه ترا از برم کنار نبود

کنون ز هجر به روزی فتاده‌ام، که درو

گمان می‌برم که خود آن روز و روزگار نبود

هزار یار فزون داشتم، که هیچ مدد

ز هیچ یار ندیدم، چو بخت یار نبود

نظر به کار دل او حدیث بود ولی

چه سود از آن؟ چو دل ساده مرد کار نبود

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جهان ملک خاتون

گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود

به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود

کناره کردم از آن آستان ز بیم رقیب

به اختیار خودم گرچه بخت یار نبود

ز غیب دامن وصلش فتاد در دستم

[...]

طغرای مشهدی

درین چمن، گل امسال همچو پار نبود

به جای غنچه شاداب، غیر خار نبود

صنوبر از همه سو آفتاب گز می کرد

ز برگ ریز خزان سایه با چنار نبود

پیاده، رو به عدم داشت فوج تاج خروس

[...]

آشفتهٔ شیرازی

اسیر عشق شدن عقل را قرار نبود

نظر به منظر خوبان به اختیار نبود

قرار داد که من بی‌قرار او باشم

دریغ و درد که آن عهد برقرار نبود

ندانم اینکه دلم صیدِ نیم‌بسملِ کیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه