گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بتان که دشمن دین از کرشمه و نازند

بسحر و غمزه چو ترکان خانه پردازند

بمعجزات کلیم ارچه سحر شد باطل

بساحران تو نازم که صاحب اعجازند

مکن ملامت از آن لب شکرپرستان را

مگس ولیک همای بلند پروازند

بزخم تیر نظر سینه چاک و مجروحند

که کشتگان تو در روز حشر ممتازند

زحرف حق نکنند احتراز حق گویان

روند ب ر سر دار و ولی سرافرازند

بخود مبال تو ای عندلیب خوش الحان

که زاغ باغ محبت همه خوش آوازند

دهان تست شکر خیز و بیهده مردم

عبث مسافر در هند و مصر و اهوازند

بهشت و حوری و غلمان ندارد اینهمه خط

خوشا کسان که شب و روز با تو دمسازند

برای صید دل خلق و رفع تیر نظر

بر آهوان تو مژگان نه چنگل بازند

زراز عشق ندارد خبر کس آشفته

بجز نبی و ولی کان دو محرم رازند

مکن ملامت صاحبدلان که درویشان

سرشته زآب ولای علی زآغازند

بزگوار امیرا همه محب تواند

دل محب تو افزون چو من بشیرازند