گنجور

 
صائب تبریزی

سخنوران که درین بوستان نوا سازند

کباب یکدگر از شعله های آوازند

مبین به چشم حقارت شکسته بالان را

که در گرفتن عبرت هزار شهبازند

چگونه کاسه پرزهر مرگ را نوشند

جماعتی که بدآموز نعمت ونازند

شوندکامروا چون دعای دامن شب

جماعتی که مشکین خطان نظربازند

هلاک کنج لب وگوشه های آن چشمم

که دلپذیر تر از گوشه های شیرازند

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان

گذشتگان پل این سیل خانه پردازند

نمی رسند به معراج گفتگو صائب

جماعتی که به دعوی بلند پروازند

 
 
 
سعدی

چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند

که زیر بال همای بلندپروازند

به روزگار همایون خسرو عادل

که گرگ و میش به توفیق او هم‌آوازند

مظفرالدین سلجوقشاه کز عدلش

[...]

حسین خوارزمی

چو اهل دل بطواف تو عزم ره سازند

براق عشق ز میدان جان برون تازند

چو بر بساط نشینند پاکبازانت

بضربه ای دو جهان را تمام دربازند

ببوی چون تو گلی بلبلان چو سرمستند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بتان که دشمن دین از کرشمه و نازند

بسحر و غمزه چو ترکان خانه پردازند

بمعجزات کلیم ارچه سحر شد باطل

بساحران تو نازم که صاحب اعجازند

مکن ملامت از آن لب شکرپرستان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه