گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی امشب ز رخت نور دگر می‌تابد

آفتابی تو و یا قرص قمر می‌تابد

خود به طلعت مهی و ساغر می خورشید است

زین دو نور است که بر بام و به در می‌تابد

پرتو روی تو یا شعشعه جام شراب

یا مگر آتش موسی ز شجر می‌تابد

آفتاب ار تو کشی پرده بپوشاند رو

کرم شب‌تاب کجا پیش قمر می‌تابد

تاب این جلوه ندارند جهان چهره بپوش

حسن بر شعله مپندار که برمی‌تابد

جام جم گشت ضمیرم همه از پرتو عشق

نور تو در دل آشفته مگر می‌تابد

تویی آن نور خداوند علی مظهر حق

که فروغت همه بر بحر و به بر می‌تابد