گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ماه در زلف سیاهش نگرید

در شب تیره بماهش نگرید

کعبه حاجی بشناسد زحجر

زیر مو خال سیاهش نگرید

زد علم خطت و حسنت بگریخت

عاشقان گرد سپاهش نگرید

زلف چوگان و سر مشتاقان

همچو گو بر سر راهش نگرید

از کمان ابروی او پرسیدی

در دلم تیر نگاهش نگرید

مه و خور سوخت زدرد دل ریش

بر دل خسته و آهش نگرید

گشتی آشفته بپاداش وفا

دوستان جرم و گناهش نگرید

شاهدم پنجه خون آلود است

کرده حاشا بگواهش نگرید

من زمحشر بگریزم به نجف

اهل معنی به پناهش نگرید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
محتشم کاشانی

روی ناشسته چو ماهش نگرید

چشم بی‌سرمهٔ سیاهش نگرید

بر سر سرو ملایم حرکات

جنبش پر کلاهش نگرید

نگهش با من و رویش با غیر

[...]

طبیب اصفهانی

بمن از ناز نگاهش نگرید

نگه گاه بگاهش نگرید

رخ او چون گل وخطش چو گیاه

گل این باغ و گیاهش نگرید

لشگر انگیخته عشقم از اشگ

[...]

آذر بیگدلی

ماه، بر روی چو ماهش نگرید

فتنه در چشم سیاهش نگرید

گرد عارض، خط شیرین بینید؛

کنج لب، خال سیاهش نگرید

میرود، وز پی او دلشدگان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه