گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فردا که شهیدان تو در حشر بیارند

فریاد اگر دست شکایت بدر آرند

آیند زبس خیل قتیلت بتظلم

در عرصه محشر دیگرانرا نگذارند

با این همه غوغا چو تو از پرده درآئی

رویت نگرند وز دیه نام نیارند

خوبان که جهان را ثمر نخل وجودند

در مزرع دلم تخم وفا از چه نکارند

جز سر انا الحق نکند نشر زمنصور

صد سال تنش گر بسر دار بدارند

آشفته چه پروا بود از هول قیامت

بر خاک در دوست تنم گر بسپارند

زینت ده آفاق علی مخزن اسرار

کز خاک درش خیل ملک تحفه بیارند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصرخسرو

از بهر چه این خر رمه بی‌بند و فسارند؟

یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند

گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند

کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند

ارز سخن خوب خردمندان دانند

[...]

منوچهری

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند

گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند

ماه سه شبه از بر گردن بنگارند

از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند

سنایی

ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند

وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند

سرمایهٔ عیشند چو بر جام برآیند

پیرایهٔ نازند چو در خدمت یارند

ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند

[...]

میبدی

نام تو بصد معنی نقّاش نگارند

بر یاد تو و نام تو می جان بسپارند

بر بوی وصال تو همی جان بفشانند

وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
جمال‌الدین عبدالرزاق

یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند

بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند

بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه