گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فردا که شهیدان تو در حشر بیارند

فریاد اگر دست شکایت بدر آرند

آیند زبس خیل قتیلت بتظلم

در عرصه محشر دیگرانرا نگذارند

با این همه غوغا چو تو از پرده درآئی

رویت نگرند وز دیه نام نیارند

خوبان که جهان را ثمر نخل وجودند

در مزرع دلم تخم وفا از چه نکارند

جز سر انا الحق نکند نشر زمنصور

صد سال تنش گر بسر دار بدارند

آشفته چه پروا بود از هول قیامت

بر خاک در دوست تنم گر بسپارند

زینت ده آفاق علی مخزن اسرار

کز خاک درش خیل ملک تحفه بیارند