گنجور

 
طبیب اصفهانی

به من از ناز نگاهش نگرید

نگه گاه به گاهش نگرید

رخ او چون گل و خطش چو گیاه

گل این باغ و گیاهش نگرید

لشکر انگیخته عشقم از اشک

دشت‌پیمای سپاهش نگرید

از ره آتش نفسی می‌آید

شعلهٔ آتش و آهش نگرید

به هلالی چه گشایید نظر؟

شکن طرف کلاهش نگرید

سر عشاق بسی بر سر هم

ریخته بر سر راهش نگرید

همه دم گرم فغان است طبیب

اثر ناله و آهش نگرید