ماه در زلف سیاهش نگرید
در شب تیره بماهش نگرید
کعبه حاجی بشناسد زحجر
زیر مو خال سیاهش نگرید
زد علم خطت و حسنت بگریخت
عاشقان گرد سپاهش نگرید
زلف چوگان و سر مشتاقان
همچو گو بر سر راهش نگرید
از کمان ابروی او پرسیدی
در دلم تیر نگاهش نگرید
مه و خور سوخت زدرد دل ریش
بر دل خسته و آهش نگرید
گشتی آشفته بپاداش وفا
دوستان جرم و گناهش نگرید
شاهدم پنجه خون آلود است
کرده حاشا بگواهش نگرید
من زمحشر بگریزم به نجف
اهل معنی به پناهش نگرید