گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

روزگاری‌ست که افلاک به کین می‌گذرد

کار عشاق به دور تو چنین می‌گذرد

چند گویی که مه از بام فلک می‌تابد

بنگر آن ماه که بر سطح زمین می‌گذرد

خویش را مشتری از بام سپهر اندازد

با چنین جلوه گر آن زهره‌جبین می‌گذرد

آهوی چشم تو چون دید به چین خم زلف

از سر نافه مشک آهوی چین می‌گذرد

کیست آن شعله جواله که بر برق نشست

که تف شعله‌اش از خانه زین می‌گذرد

خط به گرد لب تو فتوی خونم بنوشت

کار شاهان همه از خط و نگین می‌گذرد

مه و خورشید کشیده به دم از اژدر زلف

معجزه می‌کند و سحر مبین می‌گذرد

هرکه بر کفر سر زلف تو ایمان آورد

آری آشفته‌صفت از دل و دین می‌گذرد

هرکه دادند رهش بر در میخانه عشق

همچو آدم ز سر خلد برین می‌گذرد

جا بکریاس نجف گر بدهندش ز شرف

از سر رتبه خود روح امین می‌گذرد

پیر کنعان من و تو هر دو پسر گم کردیم

به تو یارب چه گذشته به من این می‌گذرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد

تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای

نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب ز سوزی که بر این جان حزین می‌گذرد

شعله آه من از چرخ برین می‌گذرد

منم و گریه خون هر شب و کس آگه نیست

با که گویم که مرا حال چنین می‌گذرد

سوزم آن نیست که از تشنگیم سینه بسوخت

[...]

صائب تبریزی

صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد

شب آدینه مستان به ازین می گذرد

نیر تبریزی

عنبرین‌موی تو بر طرف چمن می‌گذرد

یا ز گلزار ختا آهوی چین می‌گذرد

گر کند باز ز هم کاکل مشکین تو باد

تا قیامت به خم و حلقه و چین می‌گذرد

شد ز دل‌ها اثر تیر کمانداران را

[...]

صغیر اصفهانی

ایدل این شوخ پریوش که چنین میگذرد

باخبر باش که غارتگر دین میگذرد

این صنم عمر عزیز است مگر یا شب وصل

یا مگر عهد شباب است چنین میگذرد

در کمینم که ببوسم لب لعلش آری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه