تا بکی راز غم عشق تو ناگفته بود
تا بکی گوهر اسرار تو بنهفته بود
تا بکی بر نکن چشم خود از خواب خمار
فتنه هر چند که به باشد گر خفته بود
چهره بنمای در آئینه ام ای شاهد غیب
زآنکه مرآت دل از زنگ هوس رفته بود
گفتم این شوخی و آئین ظرافت بگزار
گفت خوش باش که معشوق تو آلفته بود
مطرب از بهر خدا راست بزن پرده وصل
سخنی گوی از این قصه که نشنفته بود
گفته بودم که بگویم ببرت شوخ فراق
پیش چشمان تو هر راز نهان گفته بود
در سویدای دلم نیست بجز سر جنون
تا که سودای تو اندر سر آشفته بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسکه روزم سیه و بخت کجم خفته بود
درد من پیش تو پوشیده و بنهفته بود
دلم از دست قضا خسته و آشفته بود
لیک عذرم بر فضل تو پذیرفته بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.