گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

المنة لله که شب هجر سرآمد

خورشید مراد از افق وصل برآمد

گر دور بود منزل و ور راه خطرناک

غم نیست که لطف خضرم راهبر برآمد

بسمل شده امروز بداندیش و نماناد

آن تیر دعای سحری کارگر آمد

چونسوخت سراپای تو ایشمع زآتش

از سوزش پروانه ات آنگه خبر آمد

پرواز نکرده نکند شمع هلاکش

از حق مگذر دشمن پروانه پر آمد

میخور که زپا محتسب شهر در افتاد

آنروز که میخواره غمین بود سر آمد

بیدادی اگر رفت بتو هیچ عجب نیست

بس داد که از دست تو بر دادگر آمد

آن نخل که از خون دل ما شده سیراب

اکنون به رطبهای عجب بارور آمد

در خواب سر زلف تو آشفته مگردید

کامروز ز هر روزش آشفته‌تر آمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

عنصرالمعالی

سلطان جهان در کف پیری شده عاجز

تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد

روزت بنماز دگر آمد بهمه حال

شب زود درآید که نماز دگر آمد

مسعود سعد سلمان

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

در راه مرادی صنمی در گذر آمد

رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد

شوخی شکری سروقدی قحبککی چست

کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد

در پیش وی استادم و راهش بگرفتم

[...]

انوری

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه