المنة لله که شب هجر سرآمد
خورشید مراد از افق وصل برآمد
گر دور بود منزل و ور راه خطرناک
غم نیست که لطف خضرم راهبر برآمد
بسمل شده امروز بداندیش و نماناد
آن تیر دعای سحری کارگر آمد
چونسوخت سراپای تو ایشمع زآتش
از سوزش پروانه ات آنگه خبر آمد
پرواز نکرده نکند شمع هلاکش
از حق مگذر دشمن پروانه پر آمد
میخور که زپا محتسب شهر در افتاد
آنروز که میخواره غمین بود سر آمد
بیدادی اگر رفت بتو هیچ عجب نیست
بس داد که از دست تو بر دادگر آمد
آن نخل که از خون دل ما شده سیراب
اکنون به رطبهای عجب بارور آمد
در خواب سر زلف تو آشفته مگردید
کامروز ز هر روزش آشفتهتر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.