گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بجز از لب تو پسته بجهان شکر نریزد

بجز از قد تو از سرو عبیر تر نریزد

نه همین بلعل شیرین خط سبز برفشاند

به شکر لب تو طوطی نبود که پر نریزد

سر خود نهاده آشفته براه زلفت آری

چو بصولجان رسد گوی چگونه سر نریزد

زحدیث درد هجران بنویسم ار حدیثی

نبود شبی که کلکم بورق شرر نریزد

من خاکی ار زحیدر نکم طمع نشاید

که سحاب آب بر گل نتواند ار نریزد

اسدالله آنکه نامش چو برند در نیستان

نشود که پنجه از بیم ز شیر نر نریزد

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
سعدی

به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد

نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد

هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد

ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد

دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه