تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد
چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد
عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان
عشق آتشی فروزان در پرده درون زد
شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی
تا عشق نغمه سازم در سینه ارغنون زد
کردی بحی تجلی روزی زروی لیلی
مجنون به نجد از وجد لابد دم از جنون زد
در لامکان نگنجد کس را مکان خدا را
فراش عشق آنجا خیمه بگو که چون زد
عشق است و بس که ریشه از کوه کند فرهاد
عشق است و بس که تیشه بر طاق بیستون زد
در طور عشق حیدر آشفته سوخت چون خس
جان شد نثار جانان خرگه زتن برون زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و تأثیرات عمیق آن بر روح و جسم انسان صحبت میکند. شاعر به توصیف احساسات شدیدی میپردازد که ناشی از عشق است؛ غم و شادی، سوز و جنون، و زیبایی و درد. او به بیان تصویری از غرق شدن در این احاساس و تأثیر عشق بر زندگی میپردازد، بهطوری که عشق قادر است انسان را به حدی تحتتأثیر قرار دهد که حتی از خود بیخود شود. در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی توانا و بینظیر توصیف میکند که میتواند موانع بزرگ را از میان بردارد و زندگی را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه زیبا و دلربایت ناگهان به آرامش زندگی هجوم آورد، مانند آنکه درحالی که مردمک چشمانم دریاچهای از درد و خون شده، غرق در احساسات شدم.
هوش مصنوعی: دلم از من دور شده و وجودم مانند شمعی میسوزد. عشق مانند آتش شدیدی در درونم شعلهور است.
هوش مصنوعی: چهرهام زرد و اشکم به رنگ بنفش درآمده، تا اینکه عشق را با نغمهای در دل خود سرودهام.
هوش مصنوعی: در یک روز، زیبایی و جلالی از صورت لیلی باعث میشود مجنون در سرزمین نجد از شدت عشق و شگفتی با خود سخن بگوید و از حال جنونیاش بگوید.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند خدا را در مکانی محدود ببیند. عشق مانند یک خدمتکار در آنجا حاضر است و هنگامی که عشق آمد، آنجا را پر از نور و معنویت میکند.
هوش مصنوعی: عشق به قدری قوی و تاثیرگذار است که فرهاد به خاطر آن توانست از کوه عبور کند و با تیشهاش بر روی صخرههای بیستون کار کند. عشق، نیرویی است که انسان را به انجام کارهای دشوار وادار میکند.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق علی، مانند گیاهی خشک و بیحال سوخته است. او جانش را به خاطر محبوب فدای او کرده و از جسم خود بیرون آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
[...]
از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد
کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد
سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد
می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.